دیرادیر. ( ق مرکب ) دیردیر. دیربدیر. مقابل زود بزود. ( یادداشت مؤلف ) : بدین سبب مردم محرور را شراب دیرادیر باید خوردن و اگر خود نخورد بهتر و زیباترو نیکوتر باشد. ( ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) . بدین سبب مباشرت کمتر و دیرادیر باید کرد. ( ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) . ... [مشاهده متن کامل]
دیردیر. ( ق مرکب ) دیرادیر. دیربدیر. با فاصله ٔ زمانی. هر از چندی : حکیمان دیردیر خوردند و عباد نیم سیر. ( سعدی ) . معشوقه که دیردیر بینند آخر کم از آنکه سیر بینند. سعدی. دیربدیر. [ ب ِ ] ( ق مرکب ) هر از گاهی. هر از چندی. دیردیر. رجوع به دیردیر شود.
این واژه ذیل زورق و زورقی نیز آمده است و کلاهی بوده شبیه زورق یا کشتی که قلندران بر سر می نهند
نوعی از کلاه که فقرا بر سر دارند ( آ نندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ) : می توان گاهگاه از لذت دنیا گذشت هر که همت را کلاه گاهگاهی می کند ( ملا سالک قزوینی ) از غمت دستی که بر سر گاهگاهی می زند بر سر شوریده مجنون کلاه گهگهی حاجی سابق دهخدا، ذیل گاهگاهی