کپه کردن


    amass
    clump
    heap
    hoard
    pile
    stack

مترادف ها

bank (فعل)
روی هم انباشتن، در بانک گذاشتن، کپه کردن، بلند شدن بطور متراکم، بانکداری کردن

wad (فعل)
کپه کردن، فشردن، لایی گذاشتن

پیشنهاد کاربران

کسری فرمود تا وی ( بزرگ مهر ) را در خانه ای کردند سخت تاریک چون گوری و به آهنِ گران او را ببستند و صوفی سخت در وی پوشیدند و هر روز دو قرص جو و یک کَفّه نمک و بویی آب او را وظیفه کردند و مشرفان گماشت که انفاس وی می شمرند و بدو می رسانند.
...
[مشاهده متن کامل]

( تاریخ بیهقی )
کَفٌه یا کَپّه که با همکرد کردن بکار می رود واژه ای شیرین با معنایی خاص است که امروزه در خراسان کاربرد دارد:
کپّه مقدار کمی است از خوردنی های خشک و کوبیده شدهٔ ریز و خرد شده یا دانه ای حدوداً به اندازهٔ یک قاشق که آن را درجا در دهان می ریزند، کپّه کردن کاری است که موقع خوردن خرده کیک و امثالش انجام می دهیم یعنی خرده ها را در مرکز دست گرد می کنیم و یک جا در دهان فرومی بریم.
در بیرجندی از فعل بسیط کپّیدن استفاده می شود.

به ضم ک. جمع کردن. خرمن کردن. روی هم ریختن در گویش کازرونی ( ع. ش )