کوتاه کردن


    abbreviate
    abridge
    clip
    curtail
    cut
    dwarf
    poll
    prune
    shorten
    to short
    to crop (as the hair)
    to cut short
    to abridge

فارسی به انگلیسی

کوتاه کردن بخشی از چیزی
truncate

کوتاه کردن دم حیوان
bob

کوتاه کردن شاخ و برگ
trim

کوتاه کردن گیسوی انسان
bob

کوتاه کردن مو
crop, trim

مترادف ها

curtail (فعل)
خرد ساختن، کوتاه کردن، مختصر نمودن

abbreviate (فعل)
مختصر کردن، کوتاه کردن

abridge (فعل)
مختصر کردن، کوتاه کردن، خلاصه کردن

brief (فعل)
مختصر کردن، کوتاه کردن، خلاصه کردن، اگاهی دادن

shorten (فعل)
کاستن، مختصر کردن، کوتاه کردن

truncate (فعل)
کوتاه کردن، بریدن، بی سر کردن، ناقص کردن، شاخه زدن

dock (فعل)
کوتاه کردن، بریدن، جاخالی کردن

formulate (فعل)
کوتاه کردن، تنظیم کردن، به صورت فرمول دراوردن، فرمول بندی کردن، بشکل قاعده دراوردن یا ادا کردن

stag (فعل)
کوتاه کردن، پاییدن، جاسوسی کردن

clip (فعل)
کوتاه کردن، چیدن، احاطه کردن، محکم گرفتن، بغل گرفتن

پیشنهاد کاربران

کاهیدن، کاستن
کوتاه کردن:[اصطلاح خبرنگاری] مطالب روزنامه گاهی کم می شوند تا با وجود سایر خبرها در صفحه جا شوند.
اختصار