کوتاه کردن بخشی از چیزیtruncateکوتاه کردن دم حیوانbobکوتاه کردن شاخ و برگtrimکوتاه کردن گیسوی انسانbobکوتاه کردن موcrop, trim
curtail (فعل)خرد ساختن، کوتاه کردن، مختصر نمودنabbreviate (فعل)مختصر کردن، کوتاه کردنabridge (فعل)مختصر کردن، کوتاه کردن، خلاصه کردنbrief (فعل)مختصر کردن، کوتاه کردن، خلاصه کردن، اگاهی دادنshorten (فعل)کاستن، مختصر کردن، کوتاه کردنtruncate (فعل)کوتاه کردن، بریدن، بی سر کردن، ناقص کردن، شاخه زدنdock (فعل)کوتاه کردن، بریدن، جاخالی کردنformulate (فعل)کوتاه کردن، تنظیم کردن، به صورت فرمول دراوردن، فرمول بندی کردن، بشکل قاعده دراوردن یا ادا کردنstag (فعل)کوتاه کردن، پاییدن، جاسوسی کردنclip (فعل)کوتاه کردن، چیدن، احاطه کردن، محکم گرفتن، بغل گرفتن
کاهیدن، کاستنکوتاه کردن:[اصطلاح خبرنگاری] مطالب روزنامه گاهی کم می شوند تا با وجود سایر خبرها در صفحه جا شوند.اختصار+ عکس و لینک