کنده

/kande/

    dug
    plucked
    engraved
    carved
    engraved or carved work
    ditch
    moat
    block
    log
    stub
    stump
    trench

فارسی به انگلیسی

کنده راه
tunnel

کنده زانو
kneecap, knee - pan

کنده زدن
kneel, to kneel down

کنده شدن
peel

کنده شده
unstuck

کنده غلتانی
logrolling

کنده گی گودال دراز
ditch

کنده مانند
stumpy

کنده ناو
dugout

کنده وش
retarded

کنده کار
engraver, carver, sculptor

کنده کاری
dugout, engraving, etching, carving

کنده کاری چوبی
woodcarving

کنده کاری کردن
engrave, carve, to carve, to engrave

کنده کاری کردن با اسکنه
gouge

کنده کاری کردن فلز
chase

کنده کریسمس
yule log

مترادف ها

stub (اسم)
ریشه، کوتوله، ته، کنده، ته چک، ته سیگار، ته سوش، ته بلیط

stock (اسم)
ذخیره، سهم، مایه، نیا، پایه، کنده، تخته، تنه، قنداق تفنگ، سرمایه، موجودی، یدکی، سهمیه، در انبار، قنداق، موجودی کالا، مواشی، پیوندگیر، ته ساقه، دسته ریشه

clog (اسم)
پا بند، قید، کنده، ترمز، کلوخه

timber (اسم)
تیر، چوب، کنده، الوار، درخت الواری، صدای خشک، طنین دار شبیه صدای زنگ

block (اسم)
توده، قلنبه، سد، قطعه، کند، بلوک، جعبه قرقره، کنده، انسداد، مانع ورادع، ساختمان چهارگوش

chunk (اسم)
تکه، کنده، مقدار قابل توجه، تکه بزرگ یا کلفت و کوتاه

bloc (اسم)
توده، قلنبه، قطعه، بلوک، جعبه قرقره، کنده

log (اسم)
کنده، سرعت سنج کشتی، لگاریتم، کارنامه، صورت عملیات، سفرنامه کشتی، گزارش سفرنامه کشتی، گزارش سفر هواپیما، قطعهای از درخت که اره نشده

chump (اسم)
کنده، تکه بزرگ

logarithm (اسم)
کنده، لگاریتم، کارنامه، صورت عملیات، گزارش سفرنامه کشتی، گزارش سفر هواپیما، قطعهای از درخت که اره نشده، پایه لگاریتم

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس فرهنگ پاشنگ
واژه ی کنده از ریشه ی واژه ی کند و ه سانسکریت هست

زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
...
[مشاهده متن کامل]

• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

کندهکندهکندهکندهکنده
مهدی هادی نژاد
هادی نژاد
کنده konde؛ این نام در سنسکریت کانده kānda به معنی پیکر گنبدی بوده است.
کُنده:هیزم کلفت. تنهء بریده شده درخت.
نمونه:نجف ارباب، همچون گره پیچ کنده ای، بی تکان وسخت برجای نشسته بود ( کلیدر ج۷ص۲۰۱۸ )
محمدجعفر نقوی
کنده، تهی، خالی،
آکنده، پر، زفت، لبریز، مشحون
کنده یکی ازمعانی یا مترداف سم ، سنب، شنب، است وهرگونه کنده شده درزمین است ومجازا بمعنی گوروقبر است که نوعی کندمی باشند. وهمان معنی حفردرعربی را دارد .
در مهاباد اصفهان به جایی میگویند کهدر زمین می کنند برای نگهداری گوسفندان در زمستان
تبر از زر و سیم باید کرد
تا شود کارگر بران کنده
واندگر کندگان در آنحجره
بشب تیره خورد را کنده
همه با یکدیگر همی بازند
بازی کودکان نوکنده
تا بدان کندگان رسم یکره
خر بیار ای غلام خر بنده
کنده و ساده - دلبر ساده انست که هنوز کنده نشده دلبر را چون نگین گویند
کنده ای که به بی ریشان یا پسران بزرگتر میگفتند همه با زبر کاف است و پسران را ساده و کنده میگفتند اگر پسر بی ریش و تازه و خرد بود او را ساده میگفتند بچم نگین ساده و حکاکی نشده و اگر بزرگسال و دریده بود کَنده میگفتند بچم حکاکی شده است
...
[مشاهده متن کامل]

:
گویند ز زر ترا بود خرسندی
خرسند شوی چون دل از او برکندی
زر کنده کان بی وفای دهر است
بر کنده بی وفا چرا دل بندی.
حاجی شمس الدین بجه البستی ( از لباب الالباب ج 1 ص 287 ) .
بر تخت زر آن را نهد امروز فلک
کو همچو نگین ساده بود یا کنده .
؟ ( از فرهنگ فارسی معین از المعجم ص 345 ) .
اوست قواده هر کجا در دهر
کنده ای خوب و قحبه ای زیباست.
رکن مکرانی:
از قحبه و کنده خانه احمد طی
ماند بزغاروی در کنده ری.
منجیک.
خواجه ما ز بهر کنده پسر
کرد از خایه شتر گلوند.
طیان.
آنکه ز حمدان خوشگوار و لطیفش
کنده و شلف آرزو برند و خرانبار.
سوزنی.
کنده ای را لوطئی در خانه برد
سرنگون افکند و در وی می فشرد.
مولوی

کنده
زانوء
کنده کشی . کنده زدن
کنده خاقان خان ترک های مجار در زمان قدرت جهانی امپراتوری اردوی زرین موغول
کنده با فتحه کاف دارای معانی زیراست:
الف: گورآب= محل تجمع آبهای سرگردان سطح زمین در گودالهای بزرگ خاک برداریهای دستی درقدیم
ب: به حفاریهای دستی بالای همکف زمین در دامنه کوه ، ( ( کنده ) ) و به حفاریهای دستی زیر زمینی زیر همکف زمین ( ( هَرنگ ) ) وبه حفاریهای دستی مشترک بین همکف و زیر زمین در طبیعت ( ( طویله ) ) می گویند زیرا طویله دارای راه پله است ولی اسطبل راه پله ندارد وهمسطح زمین است. ج: به روستایی که روی سطح شیب دارساخته شود ( ( کنده ) ) گویند وبه روستایی که برسطح صاف بدون شیب ساخته شود ( ( دهکده ) ) می گویند و به چند خانوار درچند خانه انگشت شمار دریک مزرعه ( ( ده ) ) و به روستای دارای جمعیت کم پراکنده کار ( ( قصبه ) ) می گویند
...
[مشاهده متن کامل]

چوب گُنده و بزرگ
در گویش جهرمی به کنده ی درخت "چکل " گفته می شود .
کُنده :[اصطلاح صید ]= چوبی که پروانه لنج بر روی آن سوار میشود. در زبان آذری به چونه ی خمیر و نان کُنده گفته می شود .
انتها، ریشه، اصل
خندق
کنده زیر زمین تونل مانندی است که در زمین حفر و آماده سازی می شد و در آن طاقچه های کوچکی برای چراغهای روغنی تعبیه می شد و گوسفندها در زمستان برای محافظت از سرما در آنجا نگهداری می شدند.
منبع : منابع شفاهی روستای ارجنک از روستاهای فارسی زبان توابع شهرکرد
کنده [ به فتح کاف و کسر دال] : جایی که آن را کنده اند، شکاف دست ساز انسان ، در گویش اهالی روستای کلهرود ( از توابع شهرستان ساهین شهر و میمه در استان اصفهان ) به اطاق مانندی که در تپه یا کوه برای نگهداری گاو و گوسفند کنده می شود را کوه می گفتند .
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)