کندرو

/kondrow/

    slow
    slow-motion
    of a slow pace

مترادف ها

tardy (صفت)
دیر، کند، تنبل، کندرو، دارای تاخیر

lazy (صفت)
سست، کند، تنبل، بطی ء، عاطل، درخورد تنبلی، کندرو

tardigrade (صفت)
کندرو

slow-footed (صفت)
اهسته، کندرو

پیشنهاد کاربران

گران سیر. [ گ ِ س َ / س ِ ] ( ص مرکب ) آنکه سیر او بدیر بود. ( آنندراج ) . کندرو. دیررو. آهسته رو :
نقرس گرفته پای گران سیرش
اصلع شده دماغ سبکسارش.
خاقانی.
دو سنگ است بالا و زیر آسیا را
گران سیر زیر و سبک سیر بالا.
...
[مشاهده متن کامل]

خاقانی.
|| دیرنفوذکننده. به کندی نفوذکننده. بطی ءالتأثر :
کوشش جان برنیاید با گرانیهای جسم
آب در آهن گران سیر است چون آهن در آب.
صائب ( از آنندراج ) .

کُنْدْرَو:
دکتر کزازی در مورد واژه ی "کُنْدْرَو" می نویسد : ( ( کُنْدْرَو نام کدخدای و پیشکار دهاک در شاهنامه است . فردوسی گزارشی شاعرانه و پندارین از این نام کرده است و آن را در معنی کسی دانسته است که "به کندی پیشاپیش بیداد گام می زند "خواست وی از این سخن، به کنایه ای ایما، آن است که همواره با بیداد یار و همراه است و هرگز از او دوری نمی جوید.
...
[مشاهده متن کامل]

اما می انگارم که " کندرو " ریختی است که در پارسی از نام دیوی باستانی بازمانده است:گَنْدَرْو. که" گندرو" در اوستایی گَنْدَرِبه بوده است و در سانسکریت گَنْدرْوه gandhrva و نام گروهی از جانداران اسطوره ای و "بغ گونه". چونی ِ این جانداران باستانی و افسانه رنگ هنوز در زبان "شوغنی"، زبانی در فلات پامیر، آشکار مانده است. در این زبان، " گندرو" بر دو گونه است: ژیندورو žindūrv که" گرگْ مَرْد" است: انسانی که بر پایه ی باور های باستانی، در شب های مهتابی که ماه پُر است، به گرگی خونخوار و مردم اَوْبار دیگرگون می شود؛و ژیندیرو žindīrv که "گرگْ زن " است. بر لوحی عیلامی، مانده از روزگار هخامنشیان، گَنْدَرْوَه چونان نام مردی به کار برده شده است. ریخت سغدی این نام غَنْتَرْوْ بوده است. ای. کوون، آریانی شناس آلمانی در سده ی نوزدهم، گَنْدَرْوه های هندی را با "اسبْ مردان " یونانی که کِنْتایْروس kentayros ( =سانْتور، در زبان های امروزین اروپایی ) نامیده می شده اند، یکی شمرده است آنها را مرده ریگ و یادگاری از روزگاران آریانی ( =هند و اروپایی ) ا دانسته است.
به هر روی، " گندرو" در اوستا دیوی است با پاشنه های زرّین و گلوگاهی فرو دریده که با آهنگ نابودی گیتی، جهان ِاستومندِ " اشا "، بدان در می تازد. از آن است که این دیو در اوستا به زَئیِرِیْ پاشْنه ( =زریّن پاشنه ) برنامیده شده است. کنام این دیو در دریایی وَروکَشه vouru kaša که در پهلوی فراخْکَرْت نام گرفته است، شمرده آمده است. پهلوانی که این دیو زرین پاشنه را از پای درمی آورد، پهلوان بزرگ و آیینی ایران و سالار و سرْدودمان پهلوانان، گرشاسب است. گرشاسب، در بزرگداشت بَغْبانو آناهیتا و"وایو "، بَغ باد، آیین برخی را به جای می آورد و در برابر، از آنان در می خواهد که آن" آیفت "و توان را بدو ارزانی دارند که بتواند"گندرو" را در دریای "وروکش" از پای درآورد. فرّه ایزدی با گزشاسب یار می شود و او به انجام پرهیز این کار شگرف و نمایان کامگار می گردد. گزارش نبرد گرشاسب با "گندرو " به فراخی در "سوتْگارْنَسْک"، یکی از نسک ها ی از میان رفته ی اوستا آورده شده بوده است؛ برگردانی فشرده و کوتاه شده از این نسک به زبان پهلوی بر جای مانده است که من آن را با نام" افسانه ای گرشاسب" به پارسی برگردانید ه ام و در آن، به شیوه ای شورانگیز و حماسی، این نبرد گزارده و باز نموده شده است. در شاهنامه، نبرد گرشاسب با "گندرو" و دیگر "دستبرد ها" و کارهای نمایان پهلوانی وی به سام باز خوانده شده است که در جای خود از آن یاد خواهم کرد و آن را برخواهم رسید.
بر پایه ی آنچه نوشته آمد، می توان بر آن بود که "گندرو" دیو باستانی، در روزگاران ِ سپسین چهره ی انسانی یافته است و با نام "کندرو" دستیار و کدخدای دلسوز دهاک شده است که خود نیز دیوی بوده است در شیب و فرازها و دیگرگونی های اسطوره به انسان بدل گردیده است. ) )
( ( ورا کُنْدْرَو خواندندی ، بنام
به کُندی، زدی پیش بیداد گام . ‏ ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 314. )