کم سخن ؛ آنکه اندک سخن گوید. کم گوی. ( فرهنگ فارسی معین ) . مُقل . ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . کم حرف : به زبان خاموش و کم سخن و خوب سخن. ( ترجمه تاریخ طبری ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . بدو شاه گفت ای زن کم سخن ... [مشاهده متن کامل]
یکی داستان گوی با من کهن. فردوسی. همان کم سخن مرد خسروپرست جز از پیشگاهش نباید نشست. فردوسی. زن کم سخن گفت آری نکوست هم آغاز و فرجام هر کار اوست. فردوسی. سگالید هر کار و زان پس کنید دل مردم کم سخن مشکنید. فردوسی. کم سخنی دید دهن دوخته چشم و زبانی ادب آموخته. نظامی. - || ساکت و خاموش. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) .