کف نفس


    abstinence
    continence
    discipline
    mortification
    restraint
    self-control
    self-denial
    self-restraint

فارسی به انگلیسی

کف نفس کردن
mortify

مترادف ها

abnegation (اسم)
انکار، چشم پوشی، کف نفس، رد، فداکاری

containment (اسم)
کف نفس

self-abasement (اسم)
کف نفس، پست سازی یا تحقیر خود، تذلیل نفس، خود شکنی

self-command (اسم)
کف نفس، خودداری، خودفرمانی

self-control (اسم)
کف نفس، خودداری، مسک نفس، قوه خودداری

self-sufficiency (اسم)
کف نفس، خود رایی، خود سری، خود بسی، استغناء، استغناء طبع

پیشنهاد کاربران

نگهداری نفس از آنچه که قبلا تجربه کرده و ضرورت نیست/پرهیز از اوامر نفس امرکننده/
بسند کردن نفس به حداقل چیزها، قناعت
پایین آوردن روح به کمترین مقدار
نادیده گرفتن ارزش
کفّ نَفس. خودداری. خویشتنداری. پرهیزکاری. عفاف. تعفف. ( منبع: لغتنامۀ دهخدا ) رجوع شود به واژۀ «کف».