کشیدن


    to draw
    to drag
    pull
    haul
    to carry
    to weigh
    to paint
    portrait
    to lead
    to last
    to prolong
    protract
    to stretch
    extent
    to serve
    to extract
    express
    to smoke
    to suffer
    endure
    culminate
    drain
    slide
    picture
    tow
    trace
    trail
    description
    receive
    refine
    strain
    sweep
    run
    to pull
    to haul
    to protract
    to stretchto extend
    to serve(as food)
    to express

فارسی به انگلیسی

کشیدن اب بند چیزی
unstop

کشیدن ارابه
draft

کشیدن از برق
disconnect, unplug

کشیدن اه
heave

کشیدن با پمپ
suck

کشیدن با تلمبه
suck

کشیدن با حرکت ناگهان و تند
jerk

کشیدن با خراش
scrape

کشیدن با ریسمان
string

کشیدن با شدت
pluck

کشیدن با قاشق
spoon

کشیدن با مداد
pencil

کشیدن با مداد شمعی
crayon

کشیدن بار
draft

کشیدن به دادگاه
indict

کشیدن به دنبال خود با کشتی
tug

کشیدن به رنگ های مختلف
paint

کشیدن به زور
tug

کشیدن پا روی زمین
scuff

کشیدن پوست صورت
face lifting

مترادف ها

trace (فعل)
ضبط کردن، کشیدن، دنبال کردن، رسم کردن، پی بردن به، ترسیم کردن، ردیابی کردن، اثر گذاشتن، پی کردن

figure (فعل)
حساب کردن، شمردن، کشیدن، مجسم کردن، تصویر کردن

heave (فعل)
بزرگ کردن، تقلا کردن، کشیدن، باد کردن، جابجا کردن، بلند کردن

string (فعل)
به صف کردن، کشیدن، رشته کردن، به نخ کشیدن، زهدار کردن، نخ کردن، زه انداختن به

stretch (فعل)
منبسط کردن، کشیدن، بسط دادن، طولانی کردن، امتداد دادن، کش دادن، کش امدن، کش اوردن، گشاد شدن

drag (فعل)
کاویدن، کشیدن، کشاندن، بزور کشیدن، سخت کشیدن، لاروبی کردن، با تور گرفتن

pluck (فعل)
چیدن، کشیدن، کندن، گلچین کردن، لخت کردن، بصدا در اوردن، ناگهان کشیدن

draw (فعل)
نزدیک کردن، بیرون کشیدن، کشیدن، قرعه کشیدن، طرح کردن، دریافت کردن، گرفتار کردن، رسم کردن، منقوش کردن، طراحی کردن

haul (فعل)
حمل کردن، کشیدن، هل دادن

weigh (فعل)
سنجیدن، کشیدن، خواندن، له کردن، وزن کردن، توزین کردن، وزن داشتن

pull (فعل)
چیدن، کشیدن، کندن، کشیدن دندان، پشم کندن از، بطرف خود کشیدن

avulse (فعل)
از جا کندن، کشیدن

drain (فعل)
کشیدن، زه کشی کردن، اب کشیدن از، زیر اب زدن

strap (فعل)
کشیدن، تیز کردن، با تسمه اویختن

lave (فعل)
چکیدن، کشیدن، شستشو کردن، ریختن

suffer (فعل)
کشیدن، سوختن، تحمل کردن، متحمل شدن، رنج بردن

subduct (فعل)
ربودن، کشیدن، بیرون بردن، تفریق کردن، کسر کردن

thole (فعل)
کشیدن، تحمل کردن، گذاردن

shove (فعل)
کشیدن، هل دادن، تنه زدن، پرتاب کردن، با زور پیش بردن، پرتاب شدن

chart (فعل)
کشیدن، بر روی نقشه نشان دادن

plot (فعل)
کشیدن، توطئه چیدن، نقشه کشیدن، رسم کردن، طرح ریزی کردن

experience (فعل)
کشیدن، تحمل کردن، تجربه کردن

lengthen (فعل)
کشیدن، دراز کردن، طولانی کردن، دراز شدن

hale (فعل)
کشیدن، روانه کردن، سوی دیگر بردن

drawl (فعل)
کشیدن، کشیده حرف زدن، اهسته و کشیده ادا کردن

entrain (فعل)
کشیدن، اهسته دنبال کسی رفتن، بقطار سوار کردن، بدنبال کشیدن

evulse (فعل)
کشیدن، کندن، بازور بیرون کشیدن

snick (فعل)
کشیدن، گره زدن، چفت کردن، جزء چیزی را بریدن، ضربت سریع زدن، به حرکت اوردن سهم

magnetize (فعل)
کشیدن، اهن ربا کردن

trawl (فعل)
کشیدن، با تور کیسه ای ماهی گرفتن

پیشنهاد کاربران

کَشیدن یا کَشتن از فعلای اصیل فارسی هست که تو پارسی میانه هم بارها به کار رفته
واژه کَشتی هم بر همین پایه ساخته شده
اگر انگار برین بگذاریم که وام گیری صورت گرفته از کجا معلوم شما وام نگرفتید؟
ماشالا ترکی تو وام گیری و تحریف واژگان که استاده
...
[مشاهده متن کامل]

کالچر رو کولتور کردید راحت الحلقوم رو که لکوم کردید آگیاسوفیا رو ایاسوفیه کردید و. . .
کمینه فارسی وام میگیره همون وام واژه توش تابلو هست که وام واژست

دقیقا چیزی که بهش میگن فارسی ناب همون کلمات ترکی هست. حالا دیدن زبان دری از ترکی مشتق شده بقیه فعلها رو هم نوشتم که چجوری از ترکی وارد شده یعنی تلفظ همان نوشتار همان معنی همان، فرمت اشتفاده هم همان
کلمه ترکی هست از ریشه قشیمک بمعنی کشیدن چیزی بر روی چیز دیگر به منظور کندن،
علی دیواری قلمنن قشیدی
یعنی علی روی دیوار قلم کشید
فقط تلفظ قاف که در گویش های مختلف ک، گ و ق گفته میشودفرق داره.
...
[مشاهده متن کامل]

کلمه قاشق، قشو، قشمق از همین ریشه هستند. قاشق هم به معنی شیی که با ان چیزی را میکنند هست برای کندن ته دیگ و چیزهای دیگه از ظرف.
همونجوری که در مدخلهای مختلف عرض کردم اکثریت فعلهای پایه فارسی ترکی هستند.
سایر معانی کشیدن از معنی اول تولید شدند یعنی معنی اول کشیدن. یعنی کشیدن شییی بر روی شیی دیگر هست.
دست روی سرم کشید
باشیمی قشیدی
میبینید که از ترکی گرفته شده

منبع. عکس فرهنگ ریشه های هندواروپایی زبان فارسی
کشیدنکشیدنکشیدنکشیدن
ناوه همان است که در تازی انرا سطل میگویند
و ناوه کشی را میدانیم. با اینهمه ناوه در این سروده تواند که تاوه نیز باشد و تاوه کشی و توه کشی تا کنون از کارهای سخت است
برگیر کلند و تبر و تیشه و تاوه
تا تاوه کشی خار زنی گرد بیابان.
در پارسی انچه را که واژگان یک زبان را با ان مینویسند دبیره نام دارد و انچه که با کشیدن گچ یا خامه پدید میاید نامش به پارسی. کشه و کشگ است از ان رو واژفرمای انرا کش گویند
چیزی را بر چیزی کشیدن: سُردادن، مالیدن، ساییدن
بسویی کشیدن=جلب/میشود در جدول/ ارمان عابد رشت
واژه کشیدن
معادل ابجد 384
تعداد حروف 5
تلفظ [ke ( a ) šidan]
ترکیب ( مصدر متعدی ) [پهلوی: kašītan]
مختصات ( کَ دَ ) [ په . ]
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
در زمینه دندانپزشکی یعنی extraction
آوردن
سوق دادن، منجر شدن، کسی یا چیزی را به طرفی کشیدن و بردن
امتداد دادن . [ اِ ت ِ دَ ] ( مص مرکب ) کشیدن . کشانیدن . ممتد کردن . استمرار دادن . اطاله .
امتداد دادن باعث شدن منجر شدن
متحمل شدن
مد، ترسیم، نقاشی کردن، امتداددادن، کشش، تحمل کردن، متحمل شدن، پیمودن، توزین کردن، وزن کردن، دود کردن، بردن، حمل کردن، آشامیدن، نوشیدن، تمدید
کشیدن :بیرون آوردن
دکتر کزازی در مورد واژه ی کشیدن می نویسد : ( ( کشیدن مصدری است برساخته در پارسی که از کش kaš در پهلوی بر آمده است . همتای کشیدن در پهلوی هختن hixtan و آهیختن ahixtan بوده است " آهیختن " در معنی بیرون کشیدن و ازنیام برآوردن شمشیر، در پارسی کاربرد یافته است. ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( ببالید کوه، آبها بر دمید؛
سرِ رُستنی سویِ بالا کشید ) )
توضیح بیت : کوه برآمد و بالا برافراخت و آبها بر جوشیدند و گیاه بررُست و سر به سوی فراز بر کشید.
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 193 ) .
کشیدن: رهسپار شدن و روی به راه آوردن است.
( ( ببستند از آن گرگساران هزار
پیاده به خواری کشیدند زار ) )
همان ص ۴۲۱

جر
کشیدن: منجر شدن
خدمتم آخر به وفایی کشد
هم سر این رشته به جایی کشد
یعنی: خدمت من سر انجام به وفا منجر شود. این رشته هم سرانجام به جایی می رسد. و نتیجه می دهد.
شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص۲۳۲.
ترسیم
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)