کشتن


    cide _
    destroy
    dispatch
    kill
    killing
    liquidate
    slaughter
    slay
    hit
    off
    waste
    to kill
    to murder
    to put out
    to extinguish
    to suppress

فارسی به انگلیسی

کشتن اهک
slake

کشتن با کلروفرم
chloroform

کشتن پدر
parricide

کشتن حیوان
slaughter

کشتن خویشاوند نزدیک
parricide

کشتن در قتل های سیاسی
assassinate

کشتن دلسوزانه
euthanasia

کشتن فکر و احساس
benumb

کشتن مادر
parricide

کشتن مگس
swat

مترادف ها

killing (اسم)
کشتن، قتل، توفیق ناگهانی

rat (فعل)
کشتن، موش گرفتن، دسته خود را ترک کردن

burke (فعل)
کشتن، خفه کردن

butcher (فعل)
کشتن، قصابی کردن، سلاخی کردن

smite (فعل)
کشتن، زدن، کوبیدن، شکستن، شکست دادن، ذلیل کردن

knock off (فعل)
کشتن، مردن، دست کشیدن از، از کار دست کشیدن

misdo (فعل)
کشتن، بد انجام دادن، ناصحیح انجام دادن

benumb (فعل)
بی حس کردن، کشتن، بی قدرت کردن، کرخ کردن

amortize (فعل)
بی حس کردن، کشتن، بدیگری واگذار کردن، مستهلک کردن، وقف کردن

destroy (فعل)
برانداختن، ضایع کردن، کشتن، نابود کردن، از بین بردن، فنا کردن، خراب کردن، تباه کردن، ویران کردن

dispatch (فعل)
کشتن، فرستادن، اعزام کردن، روانه کردن، گسیل داشتن، گسیل کردن، اعزام داشتن، مخابره کردن

administer (فعل)
انجام دادن، تصفیه کردن، اداره کردن، تقسیم کردن، تهیه کردن، اجرا کردن، توزیع کردن، نظارت کردن، وصیت کردن، اعدام کردن، کشتن، رهبری کردن

administrate (فعل)
انجام دادن، تصفیه کردن، اداره کردن، تقسیم کردن، تهیه کردن، اجرا کردن، توزیع کردن، نظارت کردن، وصیت کردن، اعدام کردن، کشتن، رهبری کردن، وصی

kill (فعل)
کشتن، بقتل رساندن، ذبح کردن، ادمکشی کردن

murder (فعل)
کشتن، بقتل رساندن

assassinate (فعل)
کشتن، سربه سر کردن، ترور کردن، بقتل رساندن

mortify (فعل)
پست کردن، کشتن، ازردن، رنجاندن، ریاضت دادن

amortise (فعل)
بی حس کردن، کشتن، بدیگری واگذار کردن، مستهلک کردن، وقف کردن

fordo (فعل)
ضایع کردن، کشتن، نابود کردن، ویران ساختن

extinguish (فعل)
کشتن، فرو نشاندن، خاموش کردن، منقرض کردن

پیشنهاد کاربران

واژه کشتن
معادل ابجد 770
تعداد حروف 4
تلفظ [koštan]
ترکیب ( مصدر متعدی ) [پهلوی: kūstan]
مختصات ( کِ تَ ) ( مص م . )
منبع فرهنگ فارسی معین
لغت نامه دهخدا
سردر شکم نهادن. [ س َ دَ ش ِ ک َ ن ِ / ن َ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از پنهان شدن. ( آنندراج ) :
زودش بسان استره سر در شکم نهاد
در عهد تو هر آنکه به مویی گزند کرد.
کمال الدین اسماعیل.
|| کنایه از کشتن :
به مویی که کرد از نکوئیش کم
نهادند حالی سرش در شکم.
سعدی.
کشتن
واژه کشتن در بن ریشه هندواروبائی گوهن gwhen - کشتن و ضربه زدن ودر اوستاجینیتی gainity زدن ودر سانسکریت هنتی hanti که در لاتین فندر fendere و در انگلیسی فند fend یا دفاع و دیفندر defender مدافع و حتی وسیله کشنده مشهور گن gun یا تفنگ از همین ریشه میباشد
جان ستاندن
make cold meat of ( v. ) [var. on SE phr. make mincemeat of]
( orig. US ) to kill
به فنا آوردن ؛ کشتن. نابود کردن : ناگاه در سر ایشان افتاد و شمشیر در ایشان بست و خلقی به فنا آورد. ( ترجمه تاریخ یمینی ) .
اوستایی و پهلوی: اوزَنِند -
او: او را،
زَنِند: زدن - اوستا: گَن - پهلوی: زَتَن
معنی: او را زدن و نابود کردن، از بین بردن، سر به نیست کردن، کشتن، جان گرفتن
فصل پنجم مینوی خرد، بخش 5:
...
[مشاهده متن کامل]

ud dudīgar ka - š mard ī ahlaw ī awināh pad - iš ōzanēnd, ( Anklesaria, 1913, p. 38 )
دوم وقتی که مرد مقدس بی گناهی را در آن بکشند ( تفضلی، 1379، ص 29 )

To send out of the world
کار کسی را ساختن ؛ او را کشتن. نابود کردن.
بی جان کردن. [ ک َ دَ] ( مص مرکب ) کشتن. از بین بردن. گرفتن :
من او را به یک سنگ بی جان کنم
دل زال و رودابه پیچان کنم.
فردوسی.
بفرمود پس تاش بی جان کنند
برابر دل و دیده گریان کنند.
فردوسی.
...
[مشاهده متن کامل]

از آن پس که بی توش و بی جانش کرد
بر آن آتش تیز بریانش کرد.
فردوسی.
سنگی بر سنگ زد و از جان بی جان کرد. ( سندبادنامه ص 202 ) .

به قتل رساندن/رسانیدن
take a/somebody’s life ( =kill someone )
spill blood
قتل. . . کشتن. . . . ذبح. . . . جان گرفتن. . . . .
گاه ب معنایی خاموش کردن است
مثال =باد زمانه بسی شمع ها بکشت
و دیگر مواقع ب معنایی قتل میبشاد
به کام مرگ کشاندن
جان گرفتن
قتل، تمام کردن عمر کسی توسط کس دیگر
کشتن: در پهلوی با همین ریخت بکار می رفته است. و مصدری دیگر در همین معنی در آن زبان اوزدن ōzadan بوده است با بُن اکنون اوزن ōzan .
( ( یکایک ، ازو بخت برگشته شد؛
به دست ِیکی بنده بر ، کشته شد. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 216. )

می بکشید : می خواهید بکشید .
" هر کس گفتند 《 شرم ندارید مرد را که می بکشید [ به دَو ] بدار برید ؟ 》
تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۳۴.
کشتن. قتل=kiling

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)