واژه کشتن
معادل ابجد 770
تعداد حروف 4
تلفظ [koštan]
ترکیب ( مصدر متعدی ) [پهلوی: kūstan]
مختصات ( کِ تَ ) ( مص م . )
منبع فرهنگ فارسی معین
لغت نامه دهخدا
سردر شکم نهادن. [ س َ دَ ش ِ ک َ ن ِ / ن َ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از پنهان شدن. ( آنندراج ) :
زودش بسان استره سر در شکم نهاد
در عهد تو هر آنکه به مویی گزند کرد.
کمال الدین اسماعیل.
|| کنایه از کشتن :
به مویی که کرد از نکوئیش کم
نهادند حالی سرش در شکم.
سعدی.
کشتن
واژه کشتن در بن ریشه هندواروبائی گوهن gwhen - کشتن و ضربه زدن ودر اوستاجینیتی gainity زدن ودر سانسکریت هنتی hanti که در لاتین فندر fendere و در انگلیسی فند fend یا دفاع و دیفندر defender مدافع و حتی وسیله کشنده مشهور گن gun یا تفنگ از همین ریشه میباشد
جان ستاندن
make cold meat of ( v. ) [var. on SE phr. make mincemeat of]
( orig. US ) to kill
به فنا آوردن ؛ کشتن. نابود کردن : ناگاه در سر ایشان افتاد و شمشیر در ایشان بست و خلقی به فنا آورد. ( ترجمه تاریخ یمینی ) .
اوستایی و پهلوی: اوزَنِند -
او: او را،
زَنِند: زدن - اوستا: گَن - پهلوی: زَتَن
معنی: او را زدن و نابود کردن، از بین بردن، سر به نیست کردن، کشتن، جان گرفتن
فصل پنجم مینوی خرد، بخش 5:
... [مشاهده متن کامل]
ud dudīgar ka - š mard ī ahlaw ī awināh pad - iš ōzanēnd, ( Anklesaria, 1913, p. 38 )
دوم وقتی که مرد مقدس بی گناهی را در آن بکشند ( تفضلی، 1379، ص 29 )
To send out of the world
کار کسی را ساختن ؛ او را کشتن. نابود کردن.
بی جان کردن. [ ک َ دَ] ( مص مرکب ) کشتن. از بین بردن. گرفتن :
من او را به یک سنگ بی جان کنم
دل زال و رودابه پیچان کنم.
فردوسی.
بفرمود پس تاش بی جان کنند
برابر دل و دیده گریان کنند.
فردوسی.
... [مشاهده متن کامل]
از آن پس که بی توش و بی جانش کرد
بر آن آتش تیز بریانش کرد.
فردوسی.
سنگی بر سنگ زد و از جان بی جان کرد. ( سندبادنامه ص 202 ) .
به قتل رساندن/رسانیدن
take a/somebody’s life ( =kill someone )
spill blood
قتل. . . کشتن. . . . ذبح. . . . جان گرفتن. . . . .
گاه ب معنایی خاموش کردن است
مثال =باد زمانه بسی شمع ها بکشت
و دیگر مواقع ب معنایی قتل میبشاد
به کام مرگ کشاندن
جان گرفتن
قتل، تمام کردن عمر کسی توسط کس دیگر
کشتن: در پهلوی با همین ریخت بکار می رفته است. و مصدری دیگر در همین معنی در آن زبان اوزدن ōzadan بوده است با بُن اکنون اوزن ōzan .
( ( یکایک ، ازو بخت برگشته شد؛
به دست ِیکی بنده بر ، کشته شد. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 216. )
می بکشید : می خواهید بکشید .
" هر کس گفتند 《 شرم ندارید مرد را که می بکشید [ به دَو ] بدار برید ؟ 》
تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۳۴.
کشتن. قتل=kiling
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)