کشت و درود ؛ زراعت و کشاورزی : تا زنده ام مرا نیست جز مدح تو دگر کار کشت و درودم این است خرمن همین و شد کار. رودکی. ز کابل برآید به خورشید دود نه آباد ماند نه کشت و درود. فردوسی. ... [مشاهده متن کامل]
ز کابل برآید به خورشید دود نماند برین بوم کشت و درود. فردوسی. ز ایران پراکنده شد هر که بود نماند اندر آن مرز کشت و درود. فردوسی. بر آن مرز کهسار بر هرچه بود ز برگ درخت و ز کشت ودرود. فردوسی. زمینی که آبادهرگز نبود برو بر ندیدند کشت و درود. فردوسی. ببردند بی مایه چیزی که بود که نه گنجشان بُد نه کشت و درود. فردوسی. پرانبوه مردم یکی جای بود همه بومشان باغ و کشت و درود. اسدی