کج کردن


    bend
    cant
    careen
    crook
    lean
    tilt
    tip
    twist

فارسی به انگلیسی

کج کردن سر میخ
clinch

کج کردن هواپیما در جهت چرخش
bank

مترادف ها

top (فعل)
کج کردن

tip (فعل)
کج کردن، یک ور شدن، نوک گذاشتن، نوک دار کردن، انعام دادن، محرمانه رساندن

incline (فعل)
چسبیدن، تمایل داشتن، خم کردن، کج کردن، سرازیر کردن، مستعد شدن، شیب دادن، متمایل کردن

deflect (فعل)
منحرف کردن، کج کردن، شکستن، منکسر کردن

bend (فعل)
منحرف کردن، کوشش کردن، برگشتن، خم شدن، تعظیم کردن، خم کردن، خمیدن، کج کردن، دولا کردن، بذل مساعی کردن

strain (فعل)
کج کردن، خسته کردن، صاف کردن، پالودن، پیچ دادن، سفت کشیدن، مشمئز شدن، کش دادن، زور زدن، زودبکار بردن، زیاد کشیدن، کوشش زیاد کردن

slant (فعل)
سرازیر شدن، کج کردن، کج شدن، سرازیر کردن، شیب پیدا کردن، تحریف کردن، کج رفتن

list (فعل)
اماده کردن، کج کردن، فهرست کردن، در فهرست وارد کردن، در لیست ثبت کردن، شیار کردن

crook (فعل)
خم کردن، کج کردن

tilt (فعل)
کج کردن، کج شدن، در اهتزاز بودن، یک ور شدن، در نوسان بودن، کج کردن کج شدن، شیب داشتن، یک وری بودن

contort (فعل)
کج کردن، پیچاندن، از شکل انداختن، ناهموار کردن

inflect (فعل)
خم کردن، کج کردن، منحنی کردن، صرف کردن، گرداندن

recurve (فعل)
کج، کج کردن، برگشته کردن

distort (فعل)
بر گرداندن، کج کردن، پیچاندن، ناهموار کردن، تحریف کردن، از شکل طبیعی انداختن

hook (فعل)
ربودن، کج کردن، گرفتار کردن، بدام انداختن، گیر اوردن، بشکل قلاب دراوردن

incurve (فعل)
کج کردن

پیشنهاد کاربران