سلیم
کافی: بی نیاز، بی نیازی
واژه کافی
معادل ابجد 111
تعداد حروف 4
تلفظ [kāfi]
ترکیب ( صفت ) [عربی]
مختصات ( اِفا. )
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد
sufficiently
مثلاً او با دقت کافی این کتاب را خواند
تعادل دهنده
تعادل بخشنده
تعادل بخش
کافی = بس
کافیه = بسه
، ، ، ،
منبع زبان کردی جاف
صاحب کفایت : کافی ، لایق .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص 489 ) .
بر بنیاد یادداشت کاربری در بالا می توان بجای آن �کاپی� گفت و نوشت.
با کفایت _ لایق _ کارآمد
به معنی compelete
1 ( چیزی که بسنده باشد
2 ( نیاز به غیر نداشته باشد
تمام مایه. [ ت َ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ) کامل. بحد کافی : نهاری کم مایه طعامی بود که پیش از طعام تمام مایه خورند. ( حاشیه ٔفرهنگ اسدی نخجوانی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
موقوف
کافی دانستن
به اندازه
دانای کار
با کفایت
کافی : واژه ایرانی کافی که از دو بخش :کاف ( =کاپ، سر ) /ی ساخته شده از ریشه آریایی کاپ، کپ به معنای سر می باشد ( در لورستان و کوردستان :کپو=سر هنوز هم کاربرد دارد ) این واژه در لغتنامه آلبانی به شکل kufi و به معنای: پایانه، لبه ، مرز ، سقف ، ته ، به کار رفته است .
... [مشاهده متن کامل]
منبع : An Introduction to Manichean Sogdian by Harvard University ( مقدمه ای بر ( لغات ) مانوی و سغدی ، تالیف دانشگاه هاروارد. )
بسنده، بس، مشبع، مکفی، وافی، باکفایت
ای کسی که عقل ونعمتهایت به میزان وکافی هست
دوستان پارسی گوی گرانسنگ ،
( بَسَند )
را در دهخدا و معین بجویید.
چو ایران نباشد تن من مباد!
باندازه
کافی = یعنی به اندازه ی نیاز، نه کم و نه زیاد = به اندازه = باندازه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)