کاشتن


    sow
    implant
    root
    transplant
    to sow
    to plant
    to spot
    to leave in the lurch

فارسی به انگلیسی

کاشتن اولاد
sire

کاشتن و پروراندن و درو کردن
crop

مترادف ها

implantation (اسم)
کاشتن، القاء

insemination (اسم)
کاشتن، ابستن کردن، تلقیح

inseminate (فعل)
پاشیدن، افشاندن، کاشتن، ابستن کردن، تلقیح کردن، باردار کردن

grow (فعل)
بزرگ شدن، زیاد شدن، شدن، عمل امدن، بالیدن، ترقی کردن، کاشتن، رستن، رشد کردن، سبز شدن، سبز کردن، گشتن، روییدن، رویانیدن، برزگ شدن

seed (فعل)
کاشتن، تخم ریختن

plant (فعل)
کاشتن، مستقر کردن، منصوب نمودن، غرس کردن، کشت و زرع کردن، نهال زدن، در زمین قرار دادن

husband (فعل)
جفت کردن، کاشتن، شوهر دادن، شخم زدن، باغبانی کردن، خواستگاری کردن

dibber (فعل)
نشاء کاشتن، گود کردن زمین، کاشتن، اب خوردن مثل اردک

dibble (فعل)
نشاء کاشتن، گود کردن زمین، کاشتن، اب خوردن مثل اردک

implant (فعل)
فرو کردن، کاشتن، القاء کردن، جای دادن

پیشنهاد کاربران

منبع. فرهنگ لغت عمید
کاشتن
کاشتن ( کاریدن )
پهلوی: کاریتن
هم ریشه با واژه create در زبان انگلیسی و دیگر واژگان همانند در دیگر زبان های اروپایی است.
زرع

بپرس