کار به جان آمدن . [ ب ِ م َ دَ ] ( مص مرکب ) کارد باستخوان رسیدن . کار بجان رسیدن : عجب عجب که ترا یاد دوستان آمدبیا بیا که ز تو کار من به جان آمد. ( از تاریخ سلاجقه ٔ کرمان ) .
جان به لب رسیدن
کارد به استخوان رسیدن : مستأصل شدن .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص 419 ) .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص 419 ) .