جایگان و خایگان هردو میتواند درست باشد
کوبش خایگان مشهور است
جایگان تو چو کابیله شده ست
رنگ او چون کون پاتیله شده ست
کابیله گویه دیگری از کوباله و کوبانه و کوبینه است که هم ظرف کوفتن است و هم اله کوباندن
کوبش خایگان مشهور است
جایگان تو چو کابیله شده ست
رنگ او چون کون پاتیله شده ست
کابیله گویه دیگری از کوباله و کوبانه و کوبینه است که هم ظرف کوفتن است و هم اله کوباندن
جایگان و نه جایگاه و خایگان
جایگان تو چو کابیله شده ست
رنگ او چون کون پاتیله شده ست
دو کتاب لغت فرس و صحاح الفرس پیش از قرن هشتند و لغت را به معنی قدیمش گرفته اند که برای گویه های گوناگون کلمات یک زبان میگفتند
... [مشاهده متن کامل]
مثلا غاوشنگ و گاوچنگ یا مزه سور = شور - رنگ سرخ و سور - شهر و شار - بهتر و بختر و برتر به - قالین گلیم اگرچه اندکی فرق دارند
برای همین گمان میکنم با قابلبه و قابلمه از یک ریشه باشند و البته قاب فارسی است کاپ و کپ دهن کمچه و کوچک قپ همه از یک ریشه اند
امروز تعریفی دیگر از لغت شده اما تا پیش از حمله مغول لغت معنای دیگری داشت که اسدی طوسی در لغت فرس دقیقا ان را در نظر داشته لغت به معنی لغزیدن و جابجا شدن است یا لغزیدن زبان روی دندان و یا لغیدن واژه در زبان و اختلاف در گویش یک واژه در یک زبان هست برای همین اسدی نام نوشته اش را لغت فرس نهاده و گویش واژگان خراسان را با واژگان اذربایجان می سنجند مثال میزنم تا مفهوم شود
سرخ و سهر و سیر و سور و رخچ و رخش و سوریک در زبان یک قوم یک معنی میدهند و هر واژه نسبت به واژه دیگرش لغت است -
برای همین نامش لغتتهای پارسیان است ( و البته واژگان سغدی و خوارزمی و اذربایجانی و بلوچ و گیلک و کرمانج همه چگونگی گفتارشان سند درستی و پارسی بودنش است و لغت فرس معنایش گوناگونگی و چگونگی واژگان نزد پارسیان است برای همین لوچ و لخت و لوت هرسه در شعر فصیح امده - و لَخت و لت ونیز تخت و کَت ونیز چشم و چم و چمش همه در نوشته های فارسی پیشا ترکی فراوان است
جزیله و جزک به معنی چربی کوچک نیست و هر کاف و یل برای کوچکی نیست این واژه همان است که واژه جزغاله هم ازش گرفته شده و البته دو معنی مختلف دارد
جایگان تو چو کابیله شده ست
رنگ او چون کون پاتیله شده ست
دو کتاب لغت فرس و صحاح الفرس پیش از قرن هشتند و لغت را به معنی قدیمش گرفته اند که برای گویه های گوناگون کلمات یک زبان میگفتند
... [مشاهده متن کامل]
مثلا غاوشنگ و گاوچنگ یا مزه سور = شور - رنگ سرخ و سور - شهر و شار - بهتر و بختر و برتر به - قالین گلیم اگرچه اندکی فرق دارند
برای همین گمان میکنم با قابلبه و قابلمه از یک ریشه باشند و البته قاب فارسی است کاپ و کپ دهن کمچه و کوچک قپ همه از یک ریشه اند
امروز تعریفی دیگر از لغت شده اما تا پیش از حمله مغول لغت معنای دیگری داشت که اسدی طوسی در لغت فرس دقیقا ان را در نظر داشته لغت به معنی لغزیدن و جابجا شدن است یا لغزیدن زبان روی دندان و یا لغیدن واژه در زبان و اختلاف در گویش یک واژه در یک زبان هست برای همین اسدی نام نوشته اش را لغت فرس نهاده و گویش واژگان خراسان را با واژگان اذربایجان می سنجند مثال میزنم تا مفهوم شود
سرخ و سهر و سیر و سور و رخچ و رخش و سوریک در زبان یک قوم یک معنی میدهند و هر واژه نسبت به واژه دیگرش لغت است -
برای همین نامش لغتتهای پارسیان است ( و البته واژگان سغدی و خوارزمی و اذربایجانی و بلوچ و گیلک و کرمانج همه چگونگی گفتارشان سند درستی و پارسی بودنش است و لغت فرس معنایش گوناگونگی و چگونگی واژگان نزد پارسیان است برای همین لوچ و لخت و لوت هرسه در شعر فصیح امده - و لَخت و لت ونیز تخت و کَت ونیز چشم و چم و چمش همه در نوشته های فارسی پیشا ترکی فراوان است
جزیله و جزک به معنی چربی کوچک نیست و هر کاف و یل برای کوچکی نیست این واژه همان است که واژه جزغاله هم ازش گرفته شده و البته دو معنی مختلف دارد
کلید درک کابیله لغت لری کاگیله یا کاکیله است که آسیا ( دندان آسیا ) میباشد و هنوز در لری بکار میرود به نظرم ارتباطی که بین کاو و کابیله میدانستم در گذشته درست نیست .
کابیله شاید از کاو به معنای توخالی باشد به این ترتیب هر چیز تو خالی میشود مثل هاون و اوول و ایل پسوند کوچک کردن است مثلا در لری چزیله به معنای چربی جزغاله ی کوچک است و میدانیم در بختیاری چز همان دنبه ی گوسفند است .
مهراس
هاون