چیدن


    pick
    pluck
    to mow
    to clip
    cut
    shear
    arrange
    put in order
    dispose
    make
    nip
    set
    stow
    to pick (off)
    to pluck
    to cut
    to shear
    to pare
    to arrange
    to put in order
    to lay(as a table)
    to set

فارسی به انگلیسی

چیدن اجر
lay

چیدن با چمنزن
mow

چیدن با داس
mow

چیدن با قیچی
snip

چیدن پشم گوسفند
shear

چیدن سر شاخ و برگ
trim

چیدن سر مو
trim

چیدن سفره
place setting

چیدن مو
crop

چیدن میوه با دست
handpick

چیدن و انباشتن
gather

مترادف ها

clipping (اسم)
اختصار، چیدن، موزنی، تکه چیده شده، عمل کوتاه کردن، اخبار قیچی شده از روزنامه

cut (فعل)
قطع کردن، کم کردن، بریدن، زدن، چیدن، گذاشتن، تقلیل دادن، دونیم کردن، برش دادن، پاره کردن، گسیختن، گسستن، تراش دادن، نشناختن، میان برکردن

trim (فعل)
درست کردن، اراستن، زینت دادن، چیدن، تراشیدن، سرشاخه زدن، پیراستن

lop (فعل)
زدن، چیدن، سرشاخه زدن، با تنبلی حرکت کردن، هرس کردن، شلنگ برداشتن، شاخه های خشک را زدن، دست یا پای کسی را بریدن

arrange (فعل)
اراستن، ترتیب دادن، مرتب کردن، چیدن، منظم کردن، سازمند کردن، قرار گذاشتن، طبقه بندی کردن، طبقهبندییا جور کردن

set (فعل)
مرتب کردن، چیدن، سفت شدن، اغاز کردن، نشاندن، کار گذاشتن، نصب کردن، قرار دادن، مستقر شدن، غروب کردن، گذاردن، نهادن، قرار گرفته، جاانداختن

pick up (فعل)
بهبودی یافتن، چیدن، برداشتن، بلند کردن، سرعت گرفتن

pluck (فعل)
چیدن، کشیدن، کندن، گلچین کردن، لخت کردن، بصدا در اوردن، ناگهان کشیدن

pick (فعل)
دزدیدن، چیدن، سوار کردن، کندن، برگزیدن، فرو بردن، باز کردن، جیب بری کردن، کلنگ زدن، با خلال پاک کردن، نوک زدن به، ناخنک زدن

mow (فعل)
چیدن، علف چیدن، چمن را زدن

pull (فعل)
چیدن، کشیدن، کندن، کشیدن دندان، پشم کندن از، بطرف خود کشیدن

pare (فعل)
کاستن، چیدن، پوست کندن، تراشیدن، سرشاخه زدن، قسمت ای زائد چیزی را چیدن

clip (فعل)
کوتاه کردن، چیدن، احاطه کردن، محکم گرفتن، بغل گرفتن

crop (فعل)
چیدن، گیسو را زدن، حاصل دادن، سرشاخه زدن

flunk (فعل)
چیدن، شکست خوردن، موجب شکست شدن

pick over (فعل)
چیدن، برگزیدن

snip (فعل)
کش رفتن، زدن، چیدن، قیچی کردن، پشم چیدن، به سرعت قاپیدن

skive (فعل)
قطع کردن، بریدن، چیدن، عدول کردن

tear away (فعل)
چیدن، از روی بی میلی جدا شدن از

پیشنهاد کاربران

واژه چیدن
معادل ابجد 67
تعداد حروف 4
تلفظ čidan
ترکیب ( مصدر متعدی ) [پهلوی: čītan] ‹چدن، چیندن›
مختصات ( دَ ) [ په . ] ( مص م . )
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد
منبع عکس و ادامش فرهنگ فارسی عمید
چیدنچیدن
به کسی چیدن : اصطلاحی است در میان مردم شهر قم ، به معنی به کسی اهمیت ویژه دادن، کسی را تحویل گرفتن.
به کسی چیدن : اصطلاحی است در زبان قمی ، معادل اینکه کسی را زیاد تحویل گرفتن و هوای کسی را داشتن .
دمت گرم عوزرا، فقط تو درست میگی، ولی مشکل اینه که یه سری حروف مثل - خ - ژ - در لحجه ترکی وجود نداشت و از فارسی وارد شد، اینا رو چه کارش میکنی؟ در ضمن گچپژ فقط در عربی عربستان نیست و بعضی عربها مانند مصری ها دارن
حروف گچپژ مخصوص زبان تورکی است. و در عربی و لهجه هایش حروف گچپژ نیستند.
چیدن درسته، نه چیننندین :/
چیدن علوفه، محصول مزرعه و میوه از بوته و درخت، به ترکی: دَرمَک و در مواقع بخصوصی در مورد چیدن میوه ها، اوزمَک
چیدن دانه توسط پرندگان از زمین یا ظرف دان، به ترکی: دَنلَمَک، ییغماق
چیدن و قرار دادن وسایل مثلاً چیدن بشقابها در سفره، به ترکی: دوزمَک
...
[مشاهده متن کامل]

چیدن مواد و وسایل و مرتب کردن آنها بانظم خاصی بر رو ی سطح یا در جعبه و قفسه و نظایر آن، به ترکی: دوزمَک

چیدن :[ اصطلاح تخته نرد] قرار دادن مهره در زمین برای شروع بازی.

بپرس