خرامیدن، چمیدن
مترادف ها
پیشنهاد کاربران
واژه چمیدن
معادل ابجد 107
تعداد حروف 5
تلفظ čamidan
ترکیب ( مصدر لازم ) [پهلوی: čamitan] [قدیمی]
مختصات ( چَ دَ ) ( مص ل . )
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
معادل ابجد 107
تعداد حروف 5
تلفظ čamidan
ترکیب ( مصدر لازم ) [پهلوی: čamitan] [قدیمی]
مختصات ( چَ دَ ) ( مص ل . )
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
ای مرغک خُرد ، ز آشیانه
پرواز کن و پریدن آموز
تا کی حرکات کودکانه
در باغ و چمن چمیدن آموز
پروین اعتصامی
پرواز کن و پریدن آموز
تا کی حرکات کودکانه
در باغ و چمن چمیدن آموز
پروین اعتصامی
چمیدن برابر با جابه جایی است به هر گونه که باشد چه با ناز باشد چه با تاخت - ریشه آن چم=گم است و گام نیز از ان است
چماننده دیزه هنگام گرد
چراننده کرکس اندر نبرد
چو باد سپیده دمان بردمد
سپه یکسره باید اندر چمد
... [مشاهده متن کامل]
دارای ایران داریوش بزرگ گوید
ازدا بواتیَ پارسهیا مرتی یَهیا دوریَی ارشتیس پراگمتا
آگاه ببادی پارسی مردا جاها دوری نیزه پراگندا
داریوش گم را به گونه چم نیز اورده است اگمتان=اچمتان
گمتا - گمت= چمد - گَم=چم
هرکه چمد چرد وانکه خسپد خواب بیند قابوسنامه
در پارسی پهلوی م - و جای هم نشیندچم=چو - گم=go
هوال همال - فریو فریم - دوان دمان - راوند رامند - وراوین ورامین - وند مند
چم=چو - چمد=چود=شود
بچم=بچو=بشو
چمیدن = گذشتن رفتن
چو بهری ز تیره شب اندر چمید
کی نامور پیش چشمه رسید
در جهان دین بر اسپ دل سفر بایدت کرد
گر همی خواهی چریدن مر تو را باید چمید
چمیدن به نیکیت باید که مرد
ز نیکی چرد چون به نیکی چمد
رفتند همرهان و تو بیچاره روز روز
ناکام و کام از پس ایشان همی چمی
چماننده دیزه هنگام گرد
چراننده کرکس اندر نبرد
چو باد سپیده دمان بردمد
سپه یکسره باید اندر چمد
... [مشاهده متن کامل]
دارای ایران داریوش بزرگ گوید
ازدا بواتیَ پارسهیا مرتی یَهیا دوریَی ارشتیس پراگمتا
آگاه ببادی پارسی مردا جاها دوری نیزه پراگندا
داریوش گم را به گونه چم نیز اورده است اگمتان=اچمتان
گمتا - گمت= چمد - گَم=چم
هرکه چمد چرد وانکه خسپد خواب بیند قابوسنامه
در پارسی پهلوی م - و جای هم نشیندچم=چو - گم=go
هوال همال - فریو فریم - دوان دمان - راوند رامند - وراوین ورامین - وند مند
چم=چو - چمد=چود=شود
بچم=بچو=بشو
چمیدن = گذشتن رفتن
چو بهری ز تیره شب اندر چمید
کی نامور پیش چشمه رسید
در جهان دین بر اسپ دل سفر بایدت کرد
گر همی خواهی چریدن مر تو را باید چمید
چمیدن به نیکیت باید که مرد
ز نیکی چرد چون به نیکی چمد
رفتند همرهان و تو بیچاره روز روز
ناکام و کام از پس ایشان همی چمی
چمیدن در زبان ترکی می شود "سَکْمَک" نوعی راه رفتن نرم و آرام طوری که بدن در یک امتداد بدون تکان های عمودی حرکت کند مثل راه رفتن کبک که به آن خرامیدن گفته می شود. در ترکی به حرکت نرم و هموار و بدون تکان آزار دهنده ی حیوان سواری مثل الاغ و اسب" یئریش گئتمک " گفته می شود. در ضرب المثل ترکی زیر این اصطلاح را می بینیم.
... [مشاهده متن کامل]
ائشّگین یؤکو آغیر اولدوقجا یئریش گئدَر.
یعنی: هر چه بار خر سنگین تر باشد نرم و آهسته و خرامان راه می رود.
بار دوش مردمان بسیار باشد خوشتر است
خر که بارش را گران کردی خرامان می رود
بیت ( علی باقری )
... [مشاهده متن کامل]
ائشّگین یؤکو آغیر اولدوقجا یئریش گئدَر.
یعنی: هر چه بار خر سنگین تر باشد نرم و آهسته و خرامان راه می رود.
بار دوش مردمان بسیار باشد خوشتر است
خر که بارش را گران کردی خرامان می رود
بیت ( علی باقری )
نرم و اهسته راه رفتن
با ناز راه رفتن
با ناز راه رفتن
معنی چمیدن :نرم و آهسته و با ناز راه رفتن
چَمیدَن، رقصیدن
گویش فارسی جیرفت
گویش فارسی جیرفت
نرم و آهسته راه رفتن