چفت کردن


    bolt
    latch

مترادف ها

snap (فعل)
سرزنش کردن، گاز گرفتن، قاپیدن، گسیختن، چفت کردن، چسبیدن به، قاپ زدن، سخن نیشدار گفتن

fasten (فعل)
چسباندن، بستن، محکم کردن، سفت کردن، چفت کردن

latch (فعل)
محکم نگاه داشتن، چفت کردن، قفل کردن، بوسیله کلون محکم کردن، ضامنی کردن

hasp (فعل)
بستن، چفت کردن، دور چیزی پیچیدن، چفتی کردن

slot (فعل)
شکافتن، چفت کردن، در شکاف یا سوراخ انداختن

snick (فعل)
کشیدن، گره زدن، چفت کردن، جزء چیزی را بریدن، ضربت سریع زدن، به حرکت اوردن سهم

پیشنهاد کاربران

بپرس