چرک کردن


    fester
    rankle
    suppurate
    to soil
    to make dirty

مترادف ها

soil (فعل)
کثیف کردن، چرک کردن، لکه دار کردن، چرک شدن، خاکی کردن

putrefy (فعل)
فاسد شدن، متعفن شدن، چرک کردن، پوسیدن، گندیدن، چرک نشستن، گنداندن

begrime (فعل)
سیاه کردن، چرک کردن

stain (فعل)
رنگ کردن، چرک کردن، لکه دار کردن، زنگ زدن، رنگ شدن، رنگ پس دادن

fester (فعل)
چرک کردن، گندیدن

grime (فعل)
چرک کردن، چرک سیاه کردن

moil (فعل)
جان کندن، چرک کردن، خرحمالی کردن

draggle (فعل)
چرک کردن، در گل ولای کشیدن

suppurate (فعل)
چرک کردن، چرک نشستن، ریم اوردن، فساد جمع شدن

پیشنهاد کاربران

بپرس