چروک شدن


    wrinkle

مترادف ها

shrink (فعل)
خرد شدن، جمع شدن، منقبض کردن، چروک شدن، منقبض شدن، خزیدن، فشردن، چروک کردن، شانه خالی کردن از، کوچک شدن، اب رفتن

constringe (فعل)
گرد امدن، جمع شدن، چروک شدن

shrivel (فعل)
خشک شدن، چروک شدن، چین خوردن

crease (فعل)
چروک شدن، چین دار شدن، چین دار کردن

pucker (فعل)
چروک شدن، درهم کشیدن، چروک کردن

tousle (فعل)
پریشان کردن، اذیت کردن، بر هم زدن، چروک شدن، مچاله کردن

پیشنهاد کاربران

چین خوردگی
چروک خوردن. [ چ ُ خوَرْ / خُرْ دَ ] ( مص مرکب ) چروک افتادن. ترنجیدن. چروک شدن پوست بدن یا جامه یا پارچه وجز اینها. چروک برداشتن چیزی. چین و چروک خوردن. رجوع به چروک افتادن و چروک برداشتن و چروک شدن شود.
کیس افتادن درجامه ؛ چروک شدن لباس. نامتناسب شدن آن. ( یادداشت بخط مؤلف ) .

بپرس