پیک

/peyk/

    spade
    courier
    messenger
    dram
    dispatch
    dispatcher
    emissary
    envoy
    forerunner
    herald
    noggin
    tot

فارسی به انگلیسی

پیک بودن
herald

پیک گری
embassy

پیک نیک
clambake, picnic

پیک نیک برای کباب کردن گوشت
roast

پیک نیک رفتن
picnic

مترادف ها

ambassador (اسم)
سفیر، ایلچی، پیک، مامور رسمی یک دولت

courier (اسم)
پیک، قاصد، چابک سوار نامه رسان

messenger (اسم)
پیک، رسول، فرستاده، خبر رسان، قاصد، پیغام اور، خبر آور

nuncio (اسم)
پیک، رسول، سفیر پاپ، ایلچی پاپ

mercury (اسم)
تیر، پیک، پیغام بر، عطارد، جیوه، سیماب، دزد ماهر، یکی از خدایان یونان قدیم

peon (اسم)
پیک، پاسبان، غلام، پادو، قاصد، سرباز پیاوه

پیشنهاد کاربران

دوتا واژه داریم پِی َک و پِی ک ( در زبان های دیگر ایرانی هم موجود بوده و بدان پِک / بِک نیز گفته میشود )
پِی َک =خبر یا خبرنامه و آگهی و . . . . . که امروزه به اشتباه پِی ک خوانده میشود
پِک / بِک همان بوییدن است و به بوییدن غذا پیش از خوردن آن جهت سلامت آن گفته میشود ؛ در زبان لاتین به مراقبت در هنگام شراب خوری peak گفته شده یعنی نوشیدن همراه با کنترل ؛ چون پیش از نوشیدن بوییدن رخ میدهد و مکث و درنگی انجام میشود که نشان از هوشیاری خورنده دارد بنابراین اصل عمل بوییدن پیش از خوردن است و نشان از کنترل / مراقبت و هوشیاری دارد.
...
[مشاهده متن کامل]

در زبان مازندرانی به چیزی که بویی نداشته باشد بِک و بو گفته میشود ؛ همچنین به تخم مرغی که خراب شده باشد و شِت ( فاسد به زبان مازندرانی و برابر لاتین ا� هم شِت است ) شده باشد پِک زدن و پِک دادن گفته میشود که نشان از همان واژه دارد.
شات یعنی صحنه / دفعه / بار ( پار = بخش ) و با پِک / بِک یکی نیست هرچند نزدیکی معنایی یافته
pick = انتخاب یا گزینش ؛ از آن جهت انرا انتخاب یا گزینش گفتند که در نشان pick که به ریخت کاج است سر آن تیز شده و نشان از به حد بالا رسیدن دارد و همچنین به دلیل اینکه این تیز شدگی در برخی جاها همچون گیتار برای رسیدن به هدف خاصی طراحی شده به ان انتخابگر نیز گفته شده ؛ یعنی شما با داشتن یه جسم نوک تیر دقت بیشتری برای دسترسی به چیزهای دیگر را دارید. نشان کاج پاسور از دیگر نشانه های آن است

معنی پیک یعنی اوج و بالا، مثل پیک مصرف یعنی اوج مصرف، بالاترین لحظه مصرف
پیک با تلفظ pik در یکی از لهجه های فارسیِ استان فارس به معنی توخالی و پوچ می باشد
بَرید
جامک. [ م َ ] ( اِ مصغر ) مصغّر جام. جام خرد. جام کوچک. پیاله کوچک.
پیک
واژه پیک بمعنی فرستاده ودر پهلوی پیگ یا سرباز پیاده برگرفته شده از ریشه هندواروپائی پد ped - یا پا در فارسی در مثال پایکوب و بیجامه یا پادجاما ) جامه مربوط به پا ) که در انگلیسی pedal و در شترنج pawn یا سرباز پیاده در اوستا و سانسکریت نیز ped - یا پا میباشد. پیک در عربی به فوج شکل یافته که خود نیز از واژه فیگا figa در زبان آرامی میباشد. بخش اخر پیک انجام کاریست که بوسیله پا انجام گرفته
...
[مشاهده متن کامل]

. ��ای�پیک�مشتاقان�بده�پیغام�دوست
تا�کنم�جان�از�سر�رغبت�فدای�نام�دوست - حافظ

باده، ابریق ، آبریز ، ظرفی برای باده نوشی که اندازه آن نزدیک 50 گرم می باشد
پیکی دیگر زدند وبعد از آن باده شان را بشکستند.
Peak را نباید با courier یکی دانست!
Peak= اوج = رسیدن به بالاترین نقطه، یا با یک مقدار مشخص یا در یک زمان مشخص. به نقطه اوج رسیدن.
courier=به فارسی یعنی پیک. قاصد، نامه رسان.
پیک یا زمان پیک به فارسی زمان یا زمان های خاص
در لری بختیاری
تو خالی: پیک
صاحب خبر. [ ح ِ خ َ ب َ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) خبرنگار. منهی. خبرگزار : باد را [ خدای تعالی ] صاحب خبر سلیمان کرد، تا هر کجا بر یک ماه راه یا بیشتر کسی چیزی بگفتی به گوش سلیمان رسانیدی. ( ترجمه تاریخ طبری ) .
...
[مشاهده متن کامل]

پادشاهی که به روم اندر صاحب خبران
پیش او صف سماطین زده زرین کمران.
منوچهری.
و هر کجا صاحب خبر گماشته بود و جز مردم دانای عاقل را نگماشتی. ( فارسنامه ابن بلخی ص 55 ) . و صاحب خبر و برید بسر خویش منصبی بزرگ داشتی. ( فارسنامه ص 93 ) . صاحب خبران را در مملکت به هر شهری و ولایتی گماشته بودندی تا هر خبری که میان مردم حادث گشتی پادشاه را خبر کردندی تا آن پادشاه بر موجب آن فرمان دادی. . . ( نوروزنامه ص 7 ) . پس صاحب خبران این حال به بدر غلام معتضد برداشتند. ( مجمل التواریخ و القصص ص 368 ) .
خبر برد صاحب خبر نزد شاه
که مشتی ستمدیده دادخواه. . .
نظامی.
به صاحب خبر گفت کاندیشه نیست
همه چوبه تیری ز یک ریشه نیست.
نظامی.
هزارش بیشتر صاحب خبر بود
که هر یک بر سر کاری دگر بود.
نظامی.
و گوشها صاحب خبران ویند [یعنی صاحب خبر جسدند]. ( مفاتیح العلوم ) . || مطلع. آگاه. باخبر :
صاحب خبر غیر نخوانده ست به سدره
چون سیرت نیکوش به فهرست سیر بر.
سنائی.
از پی صاحب خبران است کار
بی خبران را چه غم روزگار.
نظامی.
ما که ز صاحب خبران دلیم
گوهرییم ارچه ز کان گِلیم.
نظامی.
ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی کی راه بر شوی.
حافظ.
|| حاجب. || نقیب. || معرف. || ایلچی. ( برهان ) .

- حامل مکتوب ؛ پیک. قاصد.
بزن به سلامتی خودت
واژه پیک ( Pik ) در گویش زبان بختیاری به معنای = خالی، تهی. است. ودر تلفظ همانندپیک ( Payk ) که به معنای قاصد ونامه بر نیست. هر دو واژه مثل هم نوشته میشوند ولی در تلفظ اختلاف دارند، این مطلبی است که باید در تلفظ واژگان در نظر داشته باشیم و اولویت قرار دهیم.
پیک در زبان لکی به معنای میان تهی و خالی است و مترادف واژه ی کاواخ پهلوی است. در زبان لکی کاواخ هم داریم به معنی پوکه ی فشنگ و هر چیز تو خالی است.
برید، قاصد، نامه رسان، پستچی، چاپار، سفیر، رسول، فرستاده، نامه آور، نامه بر

پیک : تحریف پی ایک به معنای به دنبال یا پی کسی فرستادن.
ظرفی کوچکتر از فنجان برای صرف نوشیدنی
اسکدار
[پیک، pik ] نام یکی از خال های چهارگانه پاسور ( ( ورق بازی ) ) که دارای سیزده کارت بنام های ( دو تا ده ) ( آس ) ( سرباز، بی بی و شاه ) می باشد
در گویش یزدی یعنی نیشگون گرفتن.
پیک یعنی قاصد ، نامه رسان، چاپار . ( ( لیوان شیشه ای عرق خوری ) ) [پیک، pik ] نام یکی از خال های چهارگانه پاسور ( ( ورق بازی ) ) که دارای سیزده کارت بنام های ( دو تا ده ) ( آس ) ( سرباز، بی بی و شاه ) می باشد.
پیک ؛ با صدای حرف ( ی ) ، به معنی پیغامبر ، پیام رسان ، پیامبر ، پیام آور ، قاصد ، چاپار ، چپر
پیک با صدای ( ای ) به معنی پوک وتوخالی وهمچنین ورقی از پاسور است .
نامه رسان. کسی که نامه به دست مردم می دهد پستچی

نام قریه ای است درسرزمین پشی ولسوالی مالستان ازغزنین افعانستان ( ( نوشته علی مدد"سلطانی" ) )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٥)

بپرس