پیوند زدن


    cross
    hybridize
    implant
    transplant
    graft
    to graft
    to join

فارسی به انگلیسی

پیوند زدن استخوان بدن
graft

پیوند زدن پوست بدن
graft

پیوند زدن عضوی از بدن
graft

مترادف ها

graft (فعل)
جفت کردن، بهم پیوستن، پیوند زدن، سوءاستفاده کردن، از راه نادرستی تحصیل کردن

join (فعل)
متحد کردن، پیوستن، متصل کردن، پیوند زدن، پا گذاشتن، ازدواج کردن، گراییدن، در مجاورت بودن

cross (فعل)
قطع کردن، کج خلقی کردن، گذشتن، تقاطع کردن، عبور کردن، قلم کشیدن بروی، روبرو شدن، دورگه کردن، تلاقی کردن، پیوند زدن

imp (فعل)
افزودن، مجهز کردن، پیوند زدن، طولانی کردن، ازار دادن، قلمه زدن، تکه دادن

crossbreed (فعل)
پیوند زدن

transplant (فعل)
مهاجرت کردن، کوچ دادن، پیوندزدن، نشا کردن، در جای دیگری نشاندن، نشاء زدن، فراکاشتن

پیشنهاد کاربران

بپرس