پیوسته

/peyvaste/

    always
    ceaseless
    ceaselessly
    connected
    constant
    continual
    continuous
    continuously
    endless
    ever
    nonstop
    incessant
    round-the-clock
    jointly
    steady
    perpetual
    solid
    steadily
    associate
    versified
    [adv.] continually
    consistently
    evermore
    on-line

فارسی به انگلیسی

پیوسته به چیزی
of

پیوسته به کسی
of

پیوسته جام
gamopetalous

پیوسته گلبرگ
gamopetalous

مترادف ها

continuous (صفت)
متوالی، پیوسته، ماندگار، مداوم

attached (صفت)
وابسته، پیوسته، ملازم، دلبسته، مربوط، متعلق، علاقمند

allied (صفت)
متحد، پیوسته، منسوب

united (صفت)
متحد، پیوسته

joined (صفت)
پیوسته

connected (صفت)
پیوسته، مربوط، بسته، منتسب، مسلسل، متصل، مرتبط

proximate (صفت)
نزدیک، پیوسته، تقریبی، بی فاصله

continual (صفت)
پیوسته، دائمی، پی در پی، همیشگی، مدام، لاینقطع

uninterrupted (صفت)
متوالی، پیوسته، مسلسل، مداوم، مستمر، قطع نشده، بی وقفه، غیر منقلع

ceaseless (صفت)
پیوسته، دائمی

syndetic (صفت)
پیوسته، متصل شده، ربطی، هم چسب، اتصالی، بسط داده شده

coalescent (صفت)
پیوسته، بهم امیخته

legato (صفت)
پیوسته

married (صفت)
متحد، پیوسته، متاهل، شوهردار، عروسی کرده

contiguous (صفت)
نزدیک، مجاور، همجوار، پیوسته، متصل، مربوط بهم

vicinal (صفت)
نزدیک، مجاور، همسایه، پیوسته، اهل محل، در همسایگی

eternal (صفت)
بی پایان، پیوسته، جاوید، دائمی، همیشگی، ابدی، جاودان، ازلی، لایزال، خالد، بدون سرانجام و سراغاز، سرمد، فنا ناپذیر

incessant (صفت)
بی پایان، پیوسته، پی در پی، لاینقطع

forever (قید)
برای همیشه، پیوسته، تا ابد، تا ابدالاباد، جاویدان

forevermore (قید)
برای همیشه، پیوسته، تا ابد، تا ابدالاباد، جاویدان

پیشنهاد کاربران

مربوط
مرتبط
هم پیوند
همی
یک بند
همیشگی ابدی
( یو ) در زبان اوستایی به چم ( پیوستگی، جاودانگی ) است و در کارواژه ( یوختن ) نیز پیوستگی را می توان دید. به گمانِ من، ( یو ) می تواند به عنوان ( پیشوندِ پیوستگی ) پیش از کارواژه ها بکار آید.
نکته بسیار مهم: می توان در مبحث پیوستگی و آنالیز که با تابعهای پیوسته سر و کار داریم، از ( ( یو ) ) در بکارگیری واژگان ( برای نمونه در پیشوندِ کارواژه ها ) بهره برد:
...
[مشاهده متن کامل]

چنانکه در رویه 1183 از نبیگ ( فرهنگ واژه های اوستا ) آمده است:

پیوسته
بیامان
هی. [ هَِ ] ( ق ) پیوسته. پیاپی. مدام. دائم. همیشه. همواره. ( یادداشت مؤلف ) :
خیزید و یک قرابه مرا می بیاورید
هی من خورم مدام و شما هی بیاورید.
قاآنی
همیشه و همواره
معنی اطراف ***پیرامون معنی نرم نرمک***اهسته معنی ماهرانه *** با مهارت معنی ثبت نام *** نام نویسی
همی. [ هََ ] ( پیشوند ) به جهت استمرار و امتداد در فعل آید و پیش یا پس از فعل قرار گیرد. ( از آنندراج ) :
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آیدهمی.
رودکی.
به راه اندر همی شد، شاهراهی
...
[مشاهده متن کامل]

همی شد تا بنزد پادشاهی.
رودکی.
همی گفت کاین رسم گهبذ نهاد
از او دل بگردان که بس بد نهاد.
ابوشکور.
به کردار، نیکی همی کردمی
وز الفغده خود همی خوردمی.
ابوشکور.
خورشید تیغ تیز تو را آب میدهد
مریخ نوک نیزه تو سان همی زند.
ابوشکور.
همی حسد کنم و سال و ماه رشک برم
به مرگ بوالمثل و مرگ شاکر جلاب.
ابوطاهر خسروانی.
آس شدم زیر آسیای زمانه
نیست بخواهم شدن همی به کرانه.
کسایی.
پدرْت از غم او بکاهد همی
کنون کین او خواست خواهد همی.
فردوسی.
همی گفت بدروز و بداخترم
بد از دانش آمد همی بر سرم.
فردوسی.
برفتند گردان تازی ز جای
همی سر ندانست جنگی ز پای.
فردوسی.
از پدر چون از پدندر دشمنی بیند همی
مادر از کینه بر او مانند مادندر شود.
لبیبی.
زو دوست ترم هیچ کسی نیست وگر هست
آنم که همی گویم پازند قران است.
فرخی ( از لغت فرس اسدی ص 100 ) .
همی نگون شود از هیبت نهیب تو را
به ترک ، خانه خان و به هند رایت رای.
عنصری.
رزبان گفت چه رای است و چه تدبیر همی
مادر این بچگکان را ندهد شیر همی ؟
منوچهری.
همی دوم به جهان اندر از پی روزی
دو پای پر شغه و مانده با دلی بریان.
عسجدی.
ایشان در زیر قبای من همی پریدندی. ( تاریخ بیهقی ) . همی گوید ابوالفضل محمدبن حسین البیهقی. . . ( تاریخ بیهقی ) .
همچو ماهی یکی گروه از حرص
یکدگر را همی بیوبارند.
ناصرخسرو.
همی تا جهان است و این چرخ اخضر
بگردد همی گرد این گوی اغبر.
ناصرخسرو.
روزی و عمر خلق به تقدیر ایزدی
این دستها همی بنویسند و بسترند.
ناصرخسرو.
ایوان کسری به مداین. . . شاپور ذوالاکتاف بنا افکند و بعد از او چند پادشاه عمارت همی کردند تا بر دست انوشیروان عادل تمام شد. ( نوروزنامه ) .
در فراق آن نگار گلرخ شمشادقد
لاله رخسار من چون زعفران گردد همی.
رشید وطواط.
سنگی است که گوهری را همی شکند. ( گلستان ) .
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی.
حافظ.

یه تیغ
پیوسته ( گویش تهرانی )
بلافصل
مداوم. همیشه گی
به هم چسپیده
مدام
مقرب
لاینقطع
واصل
یکسره
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)

بپرس