پیش بینی کردن


    forecast
    anticipate
    envision
    expect
    foresee
    foretell
    portend
    predict
    project
    prophesy
    provide
    visualize

فارسی به انگلیسی

پیش بینی کردن از روی نشانه ها
prognosticate

پیش بینی کردن چیزهای بد
forebode

مترادف ها

foreshow (فعل)
تخمین زدن، پیش بینی کردن، از پیش نشان دادن

previse (فعل)
اخطار کردن، پیش بینی کردن

antedate (فعل)
پیش بودن، پیش بینی کردن، جلوانداختن

foretaste (فعل)
پیش بینی کردن

dope (فعل)
پیش بینی کردن، دارو دادن، تخدیر کردن

anticipate (فعل)
پیش بینی کردن، جلوانداختن، پیشدستی کردن، سبقت جستن، انتظار داشتن، پیش گرفتن بر، سبقت جستن بر

prognosticate (فعل)
پیش بینی کردن، تشخیص دادن

augur (فعل)
پیش بینی کردن

foresee (فعل)
پیش بینی کردن، از پیش دانستن، قبلا تهیه دیدن

forecast (فعل)
پیش بینی کردن، طالع دیدن، از پیش اگاهی دادن یا حدی زدن

پیشنهاد کاربران

بپرس