پیش

/piS/

    forward
    ahead
    before
    formerly
    in advance
    [n.] front
    presence
    [adv.] forward
    formerlyin advance
    [adj.] ago
    of old
    anclent
    advanced
    along
    fore-
    last
    lead
    ob-
    pro-
    up
    onward
    previous
    since
    ajar

فارسی به انگلیسی

پیش اتاقی
antechamber, anteroom

پیش از
ante-, before, pre-, ere

پیش از انتظار
early

پیش از انکه او برود
before he goes

پیش از این
already, heretofore, previously, since, erst, erstwhile

پیش از جنگ
antebellum, prewar

پیش از چیز دیگری روی دادن
antedate

پیش از دیگری مردن
predecease

پیش از زناشویی
premarital

پیش از ظهر
forenoon
before noon

پیش از موقع
early, untimely, premature

پیش از نیمروز
ante meridiem

پیش از همه
first

پیش از وقت
beforehand

پیش اگاهی
dope, premonition, prescience

پیش امدگی
projection, prominence, projection, saliency

پیش امدگی دوش مانند
shoulder

پیش امده
projecting, salient, sticking out

پیش انداختن موعد چیزی
anticipate

پیش اندیش
forward-looking, provident

مترادف ها

presence (اسم)
مجاورت، پیش، حضور، محضر، پیشگاه، در نظر مجسم کننده، وقوع و تکرار

front (اسم)
جلو، پیش، نما، جبهه، جبهه جنگ، صف پیش

foreside (اسم)
جلو، پیش، قدام

fore (صفت)
پیشین، قبلی، پیش، جلوی

fore (قید)
پیش، در جلو

along (قید)
جلو، پیش، موازی با طول

ago (قید)
قبل، پیش، گذشته

past (قید)
دور از، پیش، پیش از، در ماورای

in advance (قید)
پیش

beforehand (قید)
جلو، پیش، قبلا، پیشاپیش، مقدم بر

forward (قید)
جلو، پیش، به جلو، به پیش، بطرف جلو، ببعد

ahead (قید)
جلو، پیش، در امتداد حرکت کسی، روبه جلو

forth (قید)
جلو، پس، پیش، بیرون از، از حالا، دور از مکان اصلی

near (قید)
تقریبا، پیش

beside (قید)
از طرف دیگر، پیش، در کنار، در یک طرف، وانگهی

to (حرف اضافه)
در، نزد، طرف، بر حسب، در برابر، به، بسوی، پیش، بطرف، برای، سوی، تا نسبت به، روبطرف

unto (حرف اضافه)
در، در برابر، بسوی، پیش، بطرف، سوی، تا نسبت به، روبطرف

with (حرف اضافه)
با، پیش، بطرف، برخلاف، بوسیله، بعوض، در جهت، در ازاء

before (حرف اضافه)
پیش، پیش ازانکه، قبل از، پیش از

fore- (پیشوند)
پیش، واقع در جلو، پیشروها، جلو قبلا

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس فرهنگ پاشنگ
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
...
[مشاهده متن کامل]

• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

پیشپیشپیشپیشپیش
منبع. عکس فرهنگ ریشه واژگان فارسی دکتر علی نورایی
پیشپیشپیشپیش
در گویش دشتی پیش به معنی جلو، و قبل تر هم هست
پیش نماز#
پس نماز.
پیشکار.
پیشوا.
پیشین.
پیشگار.
پسین.
پیشگو.
پیش فروش.
پیشاهنگ.
پیش رو .
پیش نویس.
پیش خر.
پیش#
پس.
پیشتاز. پیشکار. پیشداد. پیش ران . پیش دان.
...
[مشاهده متن کامل]

پیش کاری.
پیشگفتار.
پیشه.
پیشخوان.
پیشواز.
پرواز.
پیشگر.
پیشتاز.
پیش و پس#پس و پیش.
پیشاپیش.
پیشینیان#پسینیان.
پیش دزد#پس دزد.
پیش پیش.
پیشِ پس#پس پیش.
پیشخور.
پیشگام.
پیشدست.
پیشاب.
پیش پا.
پیش پرداز.
پیشاغاز.
پیشی.
پیش دو.
پیش دوز.
پیش دور.
پیش زور.
پیش جور.
پیش تور.
پیش گور.
پیش نما.
پیشانه.
پیش یار.
پیش یاز.
پیش پاز.
پیش گاز.
پیش فاز#پیش نول.
پیش در. پیش دار.
پیش تک.
پیش واژه.
پیش ناز.
پیش گاز.
پیش یاز. پیش ماز.
پیش ساز.
پیش . . . . . . .
پیش پر.
پیش و پر، پر وپیش.
پیش پار.
پیش سال.
پیش ماه.
پیش روز.
پیش زی.
پیشاورد. پیش ناورد.

پیش، برگ درخت خرما را در گویش دشتی گویند
واژه پیش
معادل ابجد 312
تعداد حروف 3
تلفظ piš
نقش دستوری صفت
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: pēš, pat ( i ) š]
مختصات ( ق . )
آواشناسی piS
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ کوچک زبان پهلوی
فرهنگ واژه های اوستا
پیشِ کاری یا چیزی و مقابل و مخالف پسِ کاری یا چیزی
مترادف با جلو، قدام
مخالف با عقب، خلف
مقابل عقب و پس
نوعی بوته خرما مانند که از برگ های ان برای حصیر بافی
و بافتن طناب استفاده میشه
شاخه درخت خرما همراه با برگ در زبان ملکی گالی بشکرد
( گویش تهرانی )
دمِ پَر = دم دست ، نزدیک:دم پرش نرو!
فراروی
مخالف
پیش/پس
مخالف پیش:عقب
سابق، قبل، فراپیش، قدام، برابر، روبرو، مقابل، زی، نزد، گذشته، ماضی، شاخه نخل، جلو، پیشرو، کنار، پهلو، نزدیک، سمت، سو، طرف
پیش: در پهلوی به همین شکل کار برد داشته است.
( ( دگر شب، نمایش کند پیشتر؛
ترا روشنایی دهد بیشتر. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 204 )
نزد
جلو
قبل
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)