پیر

/pir/

    old
    aged
    old person
    spiritual guide or preceptor
    saint
    advanced
    ancient
    ageing
    aging
    antediluvian
    elder
    elderly
    senior
    pass
    superannuated
    sage

فارسی به انگلیسی

پیر دختر
old maid, spinster

پیر دختروار
spinsterish

پیر زن
old woman, old woman, grannie, granny, biddy, grandam

پیر شدن
age

پیر و پاتال
doddering

پیر و خرفت
dotard

پیر و دانا
sage

پیر کردن
age

مترادف ها

master (اسم)
استاد، مدیر، چیره دست، پیر، رئیس، ارباب، سرور، سید، سرامد، کارفرما، صاحب، دانشور

preceptor (اسم)
پیر، مربی، معلم

oldster (اسم)
پیر، پیر مرد

hoar (صفت)
پیر، سفید مایل به خاکستری

gray (صفت)
بی رنگ، پیر، کهنه، باستانی، خاکستری، سفید، سفید مایل به خاکستری، سفید شونده، رو به سفیدی رونده، بد بخت

aged (صفت)
مسن، سالخورده، پیر، معمر، سالار

old (صفت)
مسن، سالخورده، پیر، سالار، قدیمی، کهنه، باستانی، گذشته، پارینه، دیرینه، عتیق، سابق، فرسوده، سابقی، زر، کهن سال، کهنه کار، پیرانه

senile (صفت)
سالخورده، پیر، خرف، وابسته به پیری

senescent (صفت)
سالخورده، پیر

ancient (صفت)
دیر، پیر، قدیمی، کهنه، باستانی، کهن، پارینه، دیرینه، عتیق، اباء واجدادی

worm-eaten (صفت)
پیر، کهنه، بی ارزش، کرم خورده، فاسد شده، کهن سال، سوراخ شده

doddering (صفت)
پیر، کودن

پیشنهاد کاربران

فردی قابل ملاحظه و محتمل به بیماری و کسالت و پرخواشگری را پیر یا کهنسال گویند .
زاهد و پارسا
سالک راه حق
واژه پیر از فارسی میانه ( pyl /⁠pīr⁠/، �پیر، کهنسال، کهن� ) ، از زبان پیش ایرانی *paru - ( �خاکستری خاکستری، خاکستری کم رنگ، هوس انگیز� ) ، از زبان اولیه هندوایرانی *parHuš�s ( "خاکستری" ) ؛ سانسکریت परुष ( paruṣa، "خالدار، خشن" ) و انگلیسی رنگ پریده را مقایسه کنید
...
[مشاهده متن کامل]

منابع ها. ریشه شناسی واژگان شیرین ایرانی
فرهنگ واژه های اوستا
فرهنگنامه کوچک پهلوی
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
فرهنگ فارسی به پهلوی
فرهنگ زبان ایرانی باستان
فرهنگ ریشه شناختی زبان فارسی
تاریخچه واجهای ایرانی
برهان قاطع
فرهنگ ریشه های هندواروپایی زبان فارسی

( پیر ) آخرین مرحله از مراحل ۷ گانه رسیدن به کمال و بزرگی و فرگی در آموزشهای موبدان و مغان به شاگردان بود
۱_کلاغ ۲_نامزد۳_جنگی۴_شیر۵_پارسا۶_مهرپویا۷_پیر
شاگردان پس از گذراندن این هفت مرحله شایسته داشتن نشان ( فروهر ) میشدند.
...
[مشاهده متن کامل]

مفهوم ۷ در بسیاری موارد دیده میشود
مانند روزهای هفته
یا کمربندهای هفتگانه ورزشهای رزمی
یا هفتخوان رستم
. . . . .
واژه پیر چون آخرین مرحله بوده است. . . پس زمان بیشتری میطلبید و آموزندگان به کبر سن می رسیدند
این واژه برای احترام به سالخواردگان بصورت مجازی استفاده شده است چرا که آنها هم در چم و خم روزگار استخوان ترکانده اند و صاحب تجارب بسیار شده اند. .

واژه پیر
معادل ابجد 212
تعداد حروف 3
تلفظ pir
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [ pir][[پهلوی ]]
مختصات ( ص . اِ. )
آواشناسی pir
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ بزرگ سخن
فرهنگ لغت معین
در معنای عامیانه به سالخورده و کهنسال گفته میشود
که بهترست در اینجا از کلمه مسن ( سن دار ) استفاده شود
اما معنای واقعی کلمه که در ادبیات پارسی آمده
مرشد. معلم. دانا. خردمند. رهبر. و ازین دست است
کهن عمر. [ ک ُ هََ / هَُع ُ ] ( ص مرکب ) کهن سال . سالخورده و پیر : به موسی کهن عمر کوته امیدسرش کرد چون دست موسی سپید. سعدی ( کلیات چ مصفا ص 272 ) .
دیرینه روز ؛ سالخورده. مسن :
چنین گفت ای پیر دیرینه روز
چو پیران نمی بینمت صدق و سوز.
سعدی ( بوستان ) .
پیرزنی موی سیه کرده بود
گفتمش ای مامک دیرینه روز. . .
سعدی ( گلستان ) .
در زبان زازکی به واژه پیر، پرpor گفته میشود
برنا در پهلوی اپرنای a - pur - nāyu بوده است . در آن " ا "پساوند نفی است و پر یا pur یعنی پر و کامل و بالغ و نای یا nayu به معنی سن
پس پیر یعنی بالغ و پر از
به زاد برآمده ؛ پیر. سالخورده :
سوده زنی بود بزاد برآمده. . . ( ترجمه طبری بلعمی ) . زنی بزاد برآمده ام و مرا به محمددادی و مقصودی نیست. ( ترجمه طبری بلعمی ) .
از طبیب پرسیدم گفت : بزادبرآمده است و در سه علت متضاد دشوار است علاج آن. اگر از این حادثه بجهد نادر باشد. ( تاریخ بیهقی ) .
زمانه خورده ؛ کهن سال. پیر. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
زمانه خورده زمین را، به طبع در یکسال
جوان و پیر کند دور آفتاب دوبار.
مسعودسعد ( یادداشت ایضاً ) .
کلمه پیر از اصل اوستائی Paro و Parya و به معنی پیشین است
پیری
لهجه و گویش تهرانی
پیر مرد ( به توهین )
( گویش تهرانی ) گیس پنبه
پیر در گویش لری یعنی امامزاده
جاافتاده، سالخورده، سالدیده، سالمند، کهنسال، مسن، معمر، پاتال، فرتوت، ناتوان، ابدال، اوتاد، خضر، شیخ، قدیس، قطب، مراد، مرشد، پیشوا، قاید، مرید
پیر :
دکتر کزازی در مورد واژه ی پیر می نویسد : ( ( پیر ریختی است از پدر . "د" در پدر ، به " ی" دیگر شده است . زبر ِ آن هماهنگ با زیر ( کسره ) در " پ " سترده آمده است . ریختی میانین از آن : پِیَر هنوز در گویش های بومی کاربرد دارذد . در آیینهای راز و دبستان های درویشی ، پیشوایان نَهانْ آشنا " پیر " خوانده می شوند و گاه بابا که واژه ای است دیگر پدر را . ) )
...
[مشاهده متن کامل]

توانا بُوَد هر که دانا بُوَد ؛
ز دانش، دل پیر برنا بُوَد .
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 179 )
واژه ی پیر فارسی به شکل peer در زبا ن انگلیسی به معنی نجیب زاده و بزرگ کار برد دارد اما در زبان فارسی معنی های متعدد دارد پیر یعنی کهن سال – عالم – دانشمند – رهبر مذهبی – بزرگ. “پیر” رهبر دین میترایی . پیر با پییر – پدر – پیتر – پتر - پترو از یک ریشه است.

پیر به ترکی: قوجا ، یاشلی ، سینلی
پیر به معنی: شیخ ، قطب ، مراد ، رهبر ، مثال" پیر طریقت = راهبر ، راهنما ، مرشد که عارفان به آن اقتدا می کردند.
پیر هارون: نام شیخ ، قطب و عالمی وارسته بوده که در گورستان قدیمی شهر خسروشاه مدوفون است.
پیر و کور در گویش شهرستان بهاباد به معنای ناتوان و عاجز است مثال، از بس کار کده ( کرده ) خودشا پیر و کور کده.
سالمند
پیَر در گویش یزدی به پدر گفته میشود
فرتوت
سالخورده
کهن سال
Old

شیخ
پدر :در زبان لری بهمئ دال واژه پدر به صورت ذال معجمه تلفظ می شود ذال معجمه تلفظی معدل thانگلیسی دارد. گاهی برای سهولت در تلفظ ذال معجمه به صورت" ی"خفیف تلفظ می شود.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٨)

بپرس