پیدا کردن


    find
    locate

فارسی به انگلیسی

پیدا کردن چیز از دست رفته
recover

پیدا کردن قرض
contract

مترادف ها

gain (فعل)
رسیدن، نائل شدن، نائل شدن به، بدست اوردن، پیدا کردن، پیش رفتن، بهبودی یافتن، زیاد شدن، فایده بردن، تسخیر کردن، سود بردن، کسب کردن، فایده دیدن

acquire (فعل)
اندوختن، بدست اوردن، پیدا کردن، حاصل کردن

earn (فعل)
تحصیل کردن، بدست اوردن، پیدا کردن، کسب کردن، کسب معاش کردن، دخل کردن، درامد داشتن

find (فعل)
پیدا کردن، تشخیص دادن، کشف کردن، یافتن، جستن

detect (فعل)
پیدا کردن، کشف کردن، یافتن، نمایان ساختن

discover (فعل)
پیدا کردن، دریافتن، کشف کردن، یافتن، پی بردن، مکشوف ساختن، من کشف کردم

پیشنهاد کاربران

پیدا کردن در زبان لکی:اِدی کِردِن
اِدیم کرد:پیدا کردم
اِدیت کرد:پیدا. کردی
اِدی کرد:پیدا کرد
اِدیمو کرد:پیدا کردیم
اِدیتو کرد:پیدا کردید
اِدیو کرد :پیدا کردند
برای گفتن جمله منفی
اِدیم نه هه رد:پیدا نکردم
...
[مشاهده متن کامل]

اِدیت نه هه رد:پیدانکردی
اِدی نه هه رد:پیدا نکرد
اِدیمو نه هه رد:پیدا نکردیم
اِدیتو نه هه رد:پیدا نکردید
اِدیو نه هه رد:پیدا نکردند

پیدا کردن به زبان سنگسری
بنگرتن bengerten
نو بّنگه برای مذکر no bengeh
نی بنده برای مونث by bengeh
من ییدا کردم . . . مِ بنگه me bengeh
شما پیدا کردی. . . تّه بّنگه teh benegeh
همه پیدا کردن. . . . جانون بّنگه janon benegeh
...
[مشاهده متن کامل]

آنها پیدا کردن. . . . اِنون بِنگه enob bengeh
ما پیدا کردیم. . . . هّم بِنگه hem bengeh
پسر پیدا کرد. . . . پور بنگه por bengeh
دختر پیدا کرد. . . . دوت بِنگهdot bengeh
پدر پیدا کرد. . . . پّشه بِنگهpesheh bengeh
مادر پیدا کرد. . . مور بِنگهmor bengeh

to get hold of. . ارادت دکتر حسن هناره
پیدا کردن در گذشته های دور به معنی خلق کردن و افریدن و پیدار کردن بوده مثلا حضرت عطار در الهی نامه میفرماید به نام کردگار هفت افلاک که پیدا کرد ادم از کفی خاک
بدست آوردن ، کشف کردن ، یافتن
کسب کردن
یابیدن
دست یافتن
خشونت ماموری را پیدا کرده بودم که سراغ خانهٔ کسی می رود تا جلبش کند
Be indifferet and live like a panda

بپرس