پولدار

/puldAr/

    wealthy
    loaded
    capitalist
    circumstanced
    millionaire
    moneyed
    rich
    substantial
    well-off
    well-to-do
    well-fixed
    well-heeled
    flush

فارسی به انگلیسی

پولدار و اهل مسافرت
jet set

مترادف ها

nabob (اسم)
نایب السلطنه، پولدار، نواب

plutocrat (اسم)
پولدار

wealthy (صفت)
دولتمند، دارا، چیز دار، بانوا، پولدار، غنی، توانگر، ثروتمند

loaded (صفت)
پر، مست، مملو، بار شده، پربار، دارای پول زیاد، پولدار

well-fixed (صفت)
دارا، پولدار، ثروتمند، خوب تثبیت شده

well-heeled (صفت)
دارا، پولدار، ثروتمند

well-off (صفت)
جذاب، جالب، پولدار، ثروتمند، دارای زندگی اسوده

پیشنهاد کاربران

معنی انگلیسی:
wealthy, loaded, capitalist, circumstanced, millionaire, moneyed, rich, substantial, well - off, well - to - do, well - fixed, well - heeled, flush
زودنقد. [ ن َ ] ( ص مرکب ) کنایه از توانگر بسیارمال و صاحب جمعیت باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از فرهنگ فارسی معین ) . که در ادای زر، مکث نکند. ( آنندراج ) . توانگر و مالدار و دارای پول نقد. ( ناظم الاطباء ) .
معنی ضرب المثل - > زیر شالش قرصه
جایگاه مالی محکم و استواری دارد، پولدارها و ثروتمند است.
فراخ درم. [ ف َ دِ رَ ] ( ص مرکب ) پولدار. مرفه. ثروتمند :
تنگدستان ز من فراخ درم
بیوگان سیر و بیوه زادان هم.
نظامی.
پرخواسته . [ پ ُ خوا / خا ت َ/ ت ِ ] ( ص مرکب ) غنی . ثروتمند. پرثروت : ورا گشت آن شاهی آراسته جهان گشت پرداد و پرخواسته . فردوسی . بدین سال گنج تو آراسته ست که پرزر و سیمست و پرخواسته ست . فردوسی .
صاحب ثروت : ثروتمند . .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص 200 ) .
توانگر، دولتمند، غنی، متمول، خرپول، دارا، مایه دار ، ثروتمند
متمول

بپرس