پهن کردن به طور ضخیمslatherپهن کردن چیز تا کردهunfoldپهن کردن روی چیزیoverspreadپهن کردن روی سطحdistributeپهن کردن موکتlayپهن کردن هر چیز تا شدهunfurl
spread (فعل)منتشر کردن، پخش کردن، پهن کردن، گسترش یافتن، منتشر شدن، فرش کردن، گستردن، پهن شدن، بصط و توسعه یافتنexpand (فعل)منبسط کردن، پهن کردن، توسعه دادن، بسط دادن، منبسط شدن، بسط یافتن، به تفصیل شرح دادنbroaden (فعل)منبسط کردن، وسیع کردن، پهن کردن، عریض کردنflatten (فعل)پهن کردن، مسطح کردن، روحیه خود را باختن، بیمزه کردن، نیم نت پایین امدن، بی تنوع کردن، قسمت پهن کردن، تسطیح کردنwiden (فعل)پهن کردن، عریض کردن، گشاد کردنmuck (فعل)خراب کردن، الوده کردن، پهن کردنdung (فعل)پهن کردن، کود دادن