پهن کردن


    broaden
    extend
    splay
    spread
    widen
    to spread
    vi. to flatten or widen

فارسی به انگلیسی

پهن کردن به طور ضخیم
slather

پهن کردن چیز تا کرده
unfold

پهن کردن روی چیزی
overspread

پهن کردن روی سطح
distribute

پهن کردن موکت
lay

پهن کردن هر چیز تا شده
unfurl

مترادف ها

spread (فعل)
منتشر کردن، پخش کردن، پهن کردن، گسترش یافتن، منتشر شدن، فرش کردن، گستردن، پهن شدن، بصط و توسعه یافتن

expand (فعل)
منبسط کردن، پهن کردن، توسعه دادن، بسط دادن، منبسط شدن، بسط یافتن، به تفصیل شرح دادن

broaden (فعل)
منبسط کردن، وسیع کردن، پهن کردن، عریض کردن

flatten (فعل)
پهن کردن، مسطح کردن، روحیه خود را باختن، بیمزه کردن، نیم نت پایین امدن، بی تنوع کردن، قسمت پهن کردن، تسطیح کردن

widen (فعل)
پهن کردن، عریض کردن، گشاد کردن

muck (فعل)
خراب کردن، الوده کردن، پهن کردن

dung (فعل)
پهن کردن، کود دادن

پیشنهاد کاربران

بپرس