پلکیدن


    hover
    idle
    linger
    loiter
    roam
    rove
    tarry
    wander
    lollygag
    to scratch along
    to hang around

مترادف ها

hover (فعل)
منتظر شدن، پلکیدن، شناور و آویزان بودن، در تردید بودن، در حال توقف پر زدن

hop (فعل)
رقصیدن، خمیدن، پرواز دادن، پلکیدن، لی لی کردن، روی یک پا جستن، رازک بار اوردن، جست وخیز کوچک کردن، لنگان لنگان راه رفتن

hang around (فعل)
ور رفتن، پلکیدن، وقت را به بطالت گذراندن، ول گشتن

scratch along (فعل)
پلکیدن

پیشنهاد کاربران

خیابان گز کردن ؛ خیابان اندازه گرفتن . کنایه از بیکار و خیابان گرد بودن است . بیکاره راه رفتن در خیابانها.
پلاس بودن
لهجه و گویش تهرانی
جائی پلکیدن
پلکیدن pelkidan , در گویش شهربابکی ، چسبیدن به کاری ، بپلک، یعنی بچسب به کار ، در کارت جدی باش وسماجت داشته باش ، وقتی میگن بچا بپلکین تا کار تموم بشه ، یعنی بجنبین وتند تند کار کنین، اماوقتی می گیم فلانی
...
[مشاهده متن کامل]
چکار میگنه؟ میگن هیچی، همین دور وبرا می پلکه، یعنی، کار مشخصی نداره ، ول می گرده وشلنگکی این ور و اون ور می زنه

پِلکیدن = پلک زدن.
حضور دور و بَر، بودن در اطراف، گشتن در اطراف
آهسته و آرام حرکت کردن

پ مکسور.
یعنی تعجیل کردن. سریع انجام دادن کاری. . زود مهیا شدن. . جنبیدن. .
افعال آن نیز صرف می شده است. هنوز هم در برخی روستاهای فارس در محل شهر باستانی استخر استفاده می شود.
پلکیدوم ( جنبیدم ) بپلک ( بجنب ) پلکیدن ( جنبیدند )

بپرس