پس و پیش کردن


    dislocate
    invert
    jockey
    permute
    tamper
    transpose
    to change the places of

مترادف ها

permute (فعل)
تغییر دادن، جای گرداندن، قلب کردن، پس و پیش کردن

transpose (فعل)
قلب کردن، پس و پیش کردن، ترانهادن، مقدم و موخر کردن، بطرف دیگر معادله بردن

پیشنهاد کاربران

distort
پس و پیش کردن:جابه جا کردن همراه با عقب و جلو بردن.
( ( آرزو گفت "سلام منیر جان ـــــــــــــ همین الان رسیدم ــباید چند جا می رفتم ــآره بردمش دانشگاه ــمهمانی خوش گذشت ؟ـــچه عالی . " کاغذ های روی میز را پس و پیش کرد . ) )
( ( عادت می کنیم ، زویا پیرزاد ، چاپ 23 ، 1390 ، ص 12 . ) )

بپرس