پریشان

/pariSAn/

    disorderly
    fraught
    messy
    muddy
    turbulent
    disheveled
    distressed
    distracted
    disturbed
    dishevelled

فارسی به انگلیسی

پریشان بودن افکار
wander

پریشان حال
agitated, mad, distressed

پریشان حالی
crisis, unease, distressed condition, adversity

پریشان حواس
absent-minded, woolly-headed

پریشان خاطر
disturbed, distraught

پریشان خیال
abstracted

پریشان خیالی
abstraction

پریشان دل
distressed or afflicted at heart

پریشان روزگار
distressed

پریشان شدن
disconcert, muddy, snarl

پریشان گفتن
to speak incoherently

پریشان گویی کردن
rave

پریشان کردن
appal, confuse, disarrange, disconcert, distract, disturb, muddle, muddy, oppress, perturb, snarl, to dishevel, to distress, to agitate

پریشان کردن گیسو
tousle

پریشان کردن موی سر
dishevel

پریشان کننده
disconcerting

مترادف ها

disturbed (صفت)
مضطرب، اشفته، مختل، پریشان، مختل شده، ناراحت، پریشان حال

faraway (صفت)
دور افتاده، پریشان، خیلی دور

disheveled (صفت)
ژولیده، اشفته، پریشان، نا مرتب

disconsolate (صفت)
دل شکسته، پریشان، تسلی ناپذیر

heartsick (صفت)
دل شکسته، نزار، غمگین، ملول، پریشان، دل ازرده

distressed (صفت)
فرومایه، فرومانده، پریشان، پریشان حال

deuced (صفت)
گیج، پریشان

distracted (صفت)
پریشان

distressful (صفت)
پریشان، اندوهناک

پیشنهاد کاربران

در پارسی میانه فعل هَنگراییدن بمعنای عزاداری کردن بکار می رفته، و ریخت صفت مفعولی ان، یعنی 'هنگروده' ، معنای عزادار، سوگوار، آزرده و پریشان می رسانده است. اگر ما بخواهیم این فعل را به ریخت کنونی خود دراوریم، صورت ان 'اَنگراییدن'، و دیسه ی صفت مفعولی ان 'اَنگروده' خواهد بود، همانگونه که امروزه 'هَندازه' را 'اندازه' ، و 'هَندیشه' را 'اَندیشه' می خوانیم.
...
[مشاهده متن کامل]

این فعل مرکب است از پیشوند 'هَن' یا 'اَن' که بمعنای هم است و در افعالی چون 'اندیشیدن'، 'انداختن'، 'اندودن' نیز دیده می شود، و ستاک 'گراییدن' که اینجا معنای 'خم شدن' و 'تکیه دادن' می دهد، پس از دیدگاه ریشه شناختی این فعل به خم کردن سر عزادار بر شانه ی خویشاوندان و همدردان او اشاره دارد. به نظر بنده احیا کردن این فعل برای زبان پارسی سودمند است زیرا دامنه ی واژگان رایج را گسترش می دهد؛ و از ان رو که این فعل از نظر ساختاری همانند دیگر فعل ها است، از هماهنگی و سازگاری واژگان زبان نمی کاهد. افزون بر این، دارای معنای تحت اللفظیِ بسیار زیبایی است که بنده در سطور پیشین از ان یاد کردم.
نمونه کاربرد ان در پارسی میانه:
ud ka - š āgāhīh az ganǰ ašnūd dil hangrūdag kard. ( Anklesaria, 1935, p. 24 )
ترجمه: و هنگامی که او اگاهی از گنج شنود ( یافت ) ، دلش انگروده ( عزادار، سوگوار، پریشان، آزرده ) شد.
منابع:
A Concise Pahlavi Dictionary
Parsig Database

آسیمه. ژول. فش
مستأصل
ناراحت و آزرده
آشفته حال ؛ شوریده حال. پریشان :
وضعی چنان که درخور حسنش نمیرود
آشفته حال را نبود معتبر سخن.
سعدی.
نگران، سر به هوا ، به هم ریخته،
دل نگران. [ دِ ن ِ گ َ ] ( ص مرکب ) مضطرب پریشان حواس. که ترسد و نداند چون شود از نیک و بد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . چشم براه. منتظر. ( ناظم الاطباء ) . مشوش سخت منتظر :
کشته غمزه خود را به زیارت دریاب
زآنکه بیچاره همان دل نگرانست که بود.
حافظ.
|| ملول. اندوهگین. ( ناظم الاطباء ) .
مغنی چاه کن باقیمت مناسب کندن چاه آب فاضلاب خشک اتصال کانال به اگو کول گذاری طوقه چینی لایروبی چاه هایی قدیمی اجاره بالابر پمپ کفکش شناور کمپرسور وصل کردن و درآورد پمپ انجام کار درسراسر ایران وتهران
افسرده
افسرده

مرا ز خاک پریشانان آفریدن
زار
آسیمه سر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)