thicken
فارسی به انگلیسی
مترادف ها
سفت، شق، پر مایه، چوب شده
فکور، معقول، دانا، عاقل، با خرد، پر مایه، عارف، خردمند، فرزانه
مشبع، انباشته، لبریز، چاق، پر مایه، کاملا پر
فراوان، سخت، محکم، فربه، قوی، پر زور، نیرومند، پر مایه، مستحکم، پرصلابت، خوش بنیه، مقتدر، پر نیرو
مهم، عمده، قابل توجه، شایان، پر مایه
پیشنهاد کاربران
غنی، پرمحتوا، دارای ارزش. یا ب=برای ضمیر شخص باهوش
چند برابرواژه ی پارسی در کنار هم:
۱: لطیف و کثیف: نرمینه و سختینه.
۲: رقیق و غلیظ: کم مایه و پرمایه.
۳: متکاثف و متخلخل: چَگال و تَنُک.
۴: متراکم: انبوه، انباشته.
پارسی را پاس بداریم: )
۱: لطیف و کثیف: نرمینه و سختینه.
۲: رقیق و غلیظ: کم مایه و پرمایه.
۳: متکاثف و متخلخل: چَگال و تَنُک.
۴: متراکم: انبوه، انباشته.
پارسی را پاس بداریم: )
غلیظ
گرانقدر، ارزشمند، پربها