فراوان، سخت، محکم، فربه، قوی، پر زور، نیرومند، پر مایه، مستحکم، پرصلابت، خوش بنیه، مقتدر، پر نیرو
brawny(صفت)
سفت، پرعضله، قوی، پر زور، گوشتالو، نیرومند، ماهیچه دار
powerful(صفت)
قوی، پر زور، نیرومند، مقتدر
potent(صفت)
قوی، پر زور، نیرومند
پیشنهاد کاربران
آهنین چنگال
بسیارتوش ؛ پرزور. پرقوت. پرتوان : از آن نامداران بسیارتوش یکی بود بینادل و تیزهوش. فردوسی.
شاه زور. ( ص مرکب ) شخص بسیار قوی . ( فرهنگ نظام ) .
سخت بازو ؛ زورمند. قوی. توانا. پرزور : چنان سخت بازو شد و تیزچنگ که با جنگجویان طلب کرد جنگ. سعدی ( بوستان ) . سعدی چو سروری نتوان کرد لازمست از سخت بازوان بضرورت فروتنی. سعدی ( طیبات ) . ... [مشاهده متن کامل]
سعدیا تن بنیستی در ده چاره سخت بازوان این است. سعدی ( بدایع ) . درمی چند ریخت در مشتش سخت بازو به زر توان کشتش. سعدی ( هزلیات ) . - قوی بازو ؛ کنایه از نیرومند. زورمند. توانا : از دیو فریشته کند نفسی کش عقل همی کند قوی بازو. ناصرخسرو. قوی بازوانند و کوتاه دست خردمند و شیدا و هشیار و مست. سعدی ( بوستان ) . قوی بازوان سست و درمانده سخت. سعدی ( بوستان ) .