پرتاب کردن


    cast
    chuck
    eject
    hurtle
    shoot
    peg
    pitch
    project
    send
    throw
    to fling
    to throw
    to shoot

فارسی به انگلیسی

پرتاب کردن با زور و شدت
hurl

پرتاب کردن با شدت
fling

پرتاب کردن با منجنیق
catapult

پرتاب کردن به سوی
pelt

پرتاب کردن محکم
dash

پرتاب کردن موشک
launch

پرتاب کردن و خرد کردن
smash

مترادف ها

pelt (فعل)
شتاب کردن، پوست کندن، پی درپی زدن، پرتاب کردن، پی در پی ضربت خوردن

slog (فعل)
تقلا کردن، خرحمالی کردن، پرتاب کردن، ضربت سخت زدن

project (فعل)
نقشه کشیدن، پرتاب کردن، طرح ریزی کردن، طرح ریختن، برجسته بودن، پیش افکندن

sling (فعل)
انداختن، پراندن، پرتاب کردن

lunge (فعل)
خیز زدن، پرتاب کردن، جهش کردن

thrust (فعل)
سوراخ کردن، رخنه کردن در، انداختن، چپاندن، فرو کردن، بزور باز کردن، پرتاب کردن

pitch (فعل)
اردو زدن، بر پا کردن، نصب کردن، استوار کردن، پرتاب کردن، توپ را زدن

shove (فعل)
کشیدن، هل دادن، تنه زدن، پرتاب کردن، با زور پیش بردن، پرتاب شدن

throw (فعل)
انداختن، افکندن، ویران کردن، پرت کردن، پرتاب کردن

hurl (فعل)
انداختن، پرت کردن، پرتاب کردن

shoot (فعل)
رها کردن، زدن، جوانه زدن، درکردن، سبز شدن، پرتاب کردن، عکسبرداری کردن، گلوله زدن، رها شدن، امپول زدن، فیلمبرداری کردن، درد کردن

skeet (فعل)
پرتاب کردن، با سرعت حرکت کردن

jaculate (فعل)
انداختن، پرت کردن، پرتاب کردن

پیشنهاد کاربران

ترغز یا ترغز دادن ( خراسان رضوی )
پرتاب دادن
به محض سرازیر شدن از آن سوی ویرانه ها ، آن پایین در بیابان
بی کران ، شبلی چیز غریبی می بیند ؛ زنی که باد در پوشاکش افتاده بر اسب می رود ، و در پی اش با فاصله ای یک سپاه سواره ی تیره پوش تیرانداز ولوله گر ؛ که هَلهَل و هیاهو می کنند و نیزه پرتاب می دهند.
...
[مشاهده متن کامل]

روز واقعه ، بهرام بیضائی

رمی . . .
toss
She tossed him the car keys and yelled, “Catch!”
زنده سوئیچ اتومبیل ش رو براش پرت کرد و ( همزمان ) داد زد بگیرش!
hurtle
پرتاب کردن، انداختن
e. g. indians were hurtling stones from the hilltop
سرخپوستان از بالای تپه سنگ پرتاب می کردند.

بپرس