dash (اسم)حرارت، رابطه، این علامت، خط تیره، فاصله میان دو حرف، پراکنده کردنinterspersion (اسم)افشاندن، پراکنده کردنdisperse (فعل)پریشان کردن، پراکنده کردن، متفرق کردن، متفرق ساختن، پریشان شدنintersperse (فعل)افشاندن، پراکنده کردن، متفرق کردنdiffuse (فعل)افشاندن، منتشر کردن، پخش کردن، پراکنده کردن
از هم برگرفتن ؛ پراکنده کردن. مقابل گرد کردن :به سیم و زر نکونامی بدست آرمنه بر هم که برگیرندش از هم.تفریقانتشارآشفتهنشر+ عکس و لینک