پذیرفتن


    accept
    allow
    countenance
    ok
    own
    pardon
    receive
    recognize
    sanction
    see
    shoulder
    surrender
    swallow
    take
    tap
    undertake
    welcome
    yes
    buy
    imbibe
    to accept
    to admit
    to adopt
    to listen to

فارسی به انگلیسی

پذیرفتن با میل
embrace

پذیرفتن به عضویت
confirm

پذیرفتن به همکاری
co-opt

پذیرفتن پیشنهاد
assent

پذیرفتن چک بانک
honor

پذیرفتن سند
honor

پذیرفتن عقیده
assent

پذیرفتن و نهادی کردن
internalize

مترادف ها

vouchsafe (فعل)
تسلیم شدن، تفویض کردن، بخشیدن، پذیرفتن، اعطا کردن، لطفا حاضر شدن، عطاکردن

admit (فعل)
واگذار کردن، رضایت دادن، پذیرفتن، تصدیق کردن، راضی شدن، دادن، اقرار کردن، راه دادن، بار دادن، زیر بار رفتن، اعطاء کردن

accept (فعل)
موافقت کردن، پذیرفتن، قبول کردن، قبول شدن، پسندیدن

embrace (فعل)
پذیرفتن، در اغوش گرفتن، شامل بودن، بغل کردن، در بر گرفتن

receive (فعل)
رسیدن، پذیرفتن، جا دادن، بدست اوردن، گرفتن، وصول کردن، دریافت کردن، ستاندن، پذیرایی کردن از

allow (فعل)
پذیرفتن، پسندیدن، اعطاء کردن، اجازه دادن، رخصت دادن، تصویب کردن، روا دانستن، ترخیص کردن

hear (فعل)
پذیرفتن، درک کردن، گوش کردن، استماع کردن، گوش دادن به، شنیدن، اطاعت کردن

matriculate (فعل)
پذیرفتن، قبول کردن، نام نویسی کردن

listen (فعل)
پذیرفتن، گوش دادن، پیروی کردن از، استماع کردن، شنیدن

پیشنهاد کاربران

دخترها دیگه نمی پذیرند که کارهای إبتدائی ( خدمت به خانواده ) وبا إزدواج موقعیّت اجتماعیّشان را خراب بشود.
این پیشنهاد کارشناس روانشناسی و نظر جامعه شناسی هست.
بیدارشو!
گذر دادن. [ گ ُ ذَ دَ ] ( مص مرکب ) راه دادن و اجازه عبور دادن اجازه ورود دادن. رخصت درآمدن دادن :
همان زادفرخ به درگاه بر
همی بود کس را ندادی گذر.
فردوسی.
در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را.
حافظ.
حاضر شدن
فرمانده نیروهای روسیه در قفقاز حاضر نشد حتی در این باره گفتگو کند و میرزا مسعود را فورا به تبریز برگردانید
ضمان
زیر بار چیزی رفتن ؛ کنایه از پذیرفتن و قبول کردن آن. تن دردادن بدان. تسلیم شدن. رام شدن. زیر بار زور یا منت رفتن. پذیرفتن آن. تن دردادن بدان :
. . . به نزد من هزاران بار بهتر
که یک جو زیر بار زور رفتن.
ملک الشعراء بهار.
تقبل. . . قبول کردن. . .
به ریش گرفتن ؛ پذیرفتن. قبول کردن. به مزاح دروغی را چون راست پذیرفتن. پذیرفتن تملق و تبصبص از کسی با علم به خلاف. پذیرفتن گفته تملق آمیز از کسی با وجود داشتن یقین به دروغ گویی او برای لذتی که از این گفتار می برد: گفتند تو بسیار فاضلی و او هم به ریش گرفت. ( یادداشت مؤلف ) .
جایز شمردن
- دل سپردن به گفت یا گفته یا گفتار کسی ؛ باور کردن بدان. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . پذیرفتن آن :
چنین گفت کای گرد بیداردل
به گفت بهو خیره مسپار دل.
اسدی.
چون سخنگو سخن بپایان برد
هرکسی دل بر آن سخن بسپرد.
نظامی ( از آنندراج ) .
مقبول افتادن
مبذول داشتن
باور شدن
باورم می شد که کار بسیار مهمی دارم.
پذیرفتن:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " پذیرفتن" می نویسد : ( ( پذیرفتن در پهلوی در ریخت پتیرفتن patīriftan بکار می رفته است. ) )
( ( پذیرندهٔ هوش و رای و خرد؛
مر او را دد و دام فرمان برد. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 196 )

قبول
تن در دادن
اجابت
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس