فسخ کردن، محدود کردن، خاتمه دادن، بپایان رساندن، پایان یافتن، منجر شدن، پایان دادن، منقضی کردن
wind up(فعل)
پایان یافتن، پایان دادن، منتج به نتیجه شدن
پیشنهاد کاربران
put a stop to something
. . . . . Put an end to
لای چیزی را درز گرفتن از چیزی صحبت به میان نیاوردن؛ به چیزی پایان دادن مثال: اگر این موضوع برملا شود، آبروریزی به بار می آورد، همان بهتر که لایش را درز بگیریم.