قطع کردن، کم کردن، بریدن، زدن، چیدن، گذاشتن، تقلیل دادن، دونیم کردن، برش دادن، پاره کردن، گسیختن، گسستن، تراش دادن، نشناختن، میان برکردن
tear(فعل)
پاره کردن، گسیختن، گسستن، چاک دادن، دریدن، دراندن
shred(فعل)
بریدن، پاره کردن، باریک بریدن
rip(فعل)
شکافتن، پاره کردن، دریدن
mangle(فعل)
خرد کردن، بریدن، له کردن، پاره کردن
tear up(فعل)
پاره کردن، پاره پاره کردن، درهم دریدن، پاره پاره و متلاشی کردن
rend(فعل)
کندن، پاره کردن، چاک زدن، دریدن
lacerate(فعل)
ازردن، پاره کردن، دریدن، مجروح کردن
lancinate(فعل)
بریدن، پاره کردن، با نیزه سوراخ کردن
پیشنهاد کاربران
مخرق
ریپ ( rip , واژه انگلیسی )
اینکه میگن "خودمو پاره می کنم" یعنی چی؟
bust=to break something
چاک کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) چاک زدن. پاره کردن. دریدن. شکافتن. خراشیدن : بکردند چاک آن کیی جوشنش بشمشیر شد پاره پاره تنش. فردوسی. به آب اندرون تن در آورده پاک چنان چون کند خور شب تیره چاک. ... [مشاهده متن کامل]
فردوسی. فکند آن تن شاهزاده بخاک بچنگال کردش جگرگاه چاک. فردوسی. کواکب بر بساط مجره کاه بگستردند و صبح جامه چاک کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 159 ) . || در مصیبت عزیزی جامه بر تن دریدن. گریبان دریدن یا جامه بر تن پاره کردن در عزا و ماتم یا از شدت اندوه و الم. چهره بناخن شخودن : همه جامه پهلوی کرد چاک خروشان بسر بر همی ریخت خاک. فردوسی. بیفتاد ز اسب آفریدون بخاک سپه سر بسر جامه کردند چاک. فردوسی. بزد دست و جامه بدرید پاک بناخن دو رخ را همیکرد چاک. فردوسی. نفس نفس اگر از باد نشنوم بویش زمان زمان چو گل از غم کنم گریبان چاک. حافظ.
تقطیع
جردادن، دریدن، شکافتن، قطع کردن، گسستن، گسیختن، جر