پادشاه

/pAdeSAh/

    king
    monarch
    rex
    shah
    sovereign
    sultan
    throne

فارسی به انگلیسی

پادشاه در حال سلطنت
regnant

مترادف ها

sovereign (اسم)
طرفدار، فرمانروا، سایس، پادشاه، سلطان، شهریار

king (اسم)
خسرو، پادشاه، شاه، سلطان، شهریار

monarch (اسم)
فرمانده، خسرو، فرمانروای مطلق، خدیو، پادشاه، سلطان، شهریار، مرد کلاه دار

shah (اسم)
خسرو، پادشاه، شاه

potentate (اسم)
پادشاه، سلطان، فرمانروای مقتدر، شخص توانا

rex (اسم)
پادشاه

sovran (اسم)
پادشاه، شهریار

پیشنهاد کاربران

پادشاه ( 'استاد شاه'؛ از فارسی: pād ؛ ( به هندی: بادشاه ) ، یک عنوان حاکمیتی فوق العاده و با منشأ ایرانی است.
توسط چندین پادشاه که ادعای بالاترین درجه را داشتند، تقریباً معادل مفهوم فارسی باستان "بزرگ " یا " پادشاه بزرگ " به تصویب رسید و بعداً توسط شاهان هخامنشی و مسیحی تصویب شد.
...
[مشاهده متن کامل]

فرمانروایان تخت های زیر که دو فرمانده اول به طور مؤثر فرماندهی امپراتوری های بزرگ آسیای غربی را بر عهده به عنوان پادشاه معرفی شدند:
• شاهانشاه ایران ( پادشاه پادشاهان ایران ) ، از هخامنشی یا ساسانی
• سلطان امپراتوری عثمانی
• بدشاه امپراتوری مغول
• میانگل گلشاهزادا عبدالودود ( سلف به امیر شریعت، جانشینان ولی ) از ایالت مرزی شمال غربی پاکستان از سوات، که از نوامبر ۱۹۱۸ تا مارس ۱۹۲۶ خود را بدشاه نامید، نامید.
• احمد شاه دورانی، که امپراتوری دورانی را در سال ۱۷۴۷ با عنوان پادشاهی افغانستان به فارسی و Badcha Da افغانستان به زبان پشتو بنیان نهاد. صددوزایی ها در سال ۱۸۲۳ سرنگون شدند اما شاه شجاع در سال ۱۸۳۹ با کمک هند انگلیس و رانجیت سینگ و امپراتوری سیک یک مرمت کوتاه انجام داد. این عنوان از ترور او در سال ۱۸۴۲ خاموش شد تا اینکه در سال ۱۹۲۶ امان الله خان آن را زنده کرد ( رسمی از سال ۱۹۳۷ ) و سرانجام با کناره گیری محمد ظاهر شاه در سال ۱۹۷۳ پس از کودتا آرام گرفت. در زمان های دیگر سلطنت افغانستان از سبک امیر ( امیرالمؤمنین ) یا مالک ( "پادشاه" ) استفاده می کرد.
• آخرین باشا بیگ از تونس، محمد هشتم الامین ( اعلام بیگ در ۱۵ مه ۱۹۴۳ ) ، به تصویب رسید مستقل ۱۹۵۷ ژوئیه ۲۵–۲۰ مارس ۱۹۵۶ سبک پادشاه.
اعتبار برتر عنوان پادیشا در اسلام و فراتر از آن از معاملات امپراتوری عثمانی با قدرتهای اروپایی ( عمدتاً مسیحی ) آشکار می شود. به عنوان مثال، یکی از مفاد عهدنامه کوچوک کاینارکا در سال ۱۷۷۴ این بود که امپراتوری مغلوب عثمانی از ملکه کاترین بزرگ روسیه و دیگر ملوک روس بعد از او به عنوان «پادیشاه» در تمام نامه نگاری های رسمی ( از جمله در خود معاهده ) . این تصدیق نمادین بود که امپراطورهای مسیحی در تمام ظرفیت های دیپلماتیک و تبعاتی برابر با حاکم ترکیه بودند، که توسط دفتر عالی مذهبی خود در اسلام ( خلیفه ) ادعای نظری حاکمیت جهانی ( حداقل در میان اهل سنت ) را داشت.
ترکیب Pādshah - i - Ghazi ( "امپراطور پیروز" ) فقط برای دو حاکم منفرد ضبط شده است:

پادشاهپادشاه
منابع• https://fa.wikipedia.org/wiki/پادشاه_(عنوان)
تاجدار
پادشاه یعنی مدافع بزرگ
پاد و پد از یک خانواده یعنی دفع و مدافع و دفاع و مقاومت
پادزهر یعنی مقاوم و مدافع در برابر زهر
پاد و پد و پا از یک ریشه است
پایگاه محل محل دفاع و دفع خطر و مقاومت در برابر خطر
...
[مشاهده متن کامل]

پا، ستون مقاومت بدن که وزن بدن روشه
پاس داشتن یعنی مراقبت کردن و پاییدن
پاییدن هم از پا ماخوذ است
پاس با پُست از یک ریشه است
سپاس یعنی سه تا چیزی که باید مراقبش باشیم و پاس داشته بشه و دفاع کنیم ازش
گفتار نیک کردار نیک پندار نیک
شاه یعنی بزرگ و اصلی و مهم
شاه راه یعنی بزرگراه و راه اصلی
شاه بیت یعنی بیت اصلی
شاهرگ رگ بزرگ و اصلی

پادشاه یعنی مدافع بزرگ
پاد یعنی دفاع و مراقبت
پادگان یعنی محل دفاع و مراقبت
پادزهر یعنی مدافع ومقاوم در برابر زهر
پاد و پَد ( مثل پدآفند ) از یک ریشه است
پاد و پد و پاس و پا از یک ریشه است یعنی دفاع و مقاومت
...
[مشاهده متن کامل]

پا ستون مقاوم بدن ما که وزن روشه
شاه یعنی بزرگ و اصلی و مهم
شهباز یعنی باز بزرگ ( پرنده شکاری )
شاه بیت یعنی بیت اصلی و مهم
شاه راه یعنی راه اصلی
پادشاه یعنی مدافع بزرگ

ظاهرا کلمه پادشاه هیچ ربطی به شاه ندارد و گویا پاتخشا بوده است.
پادشاه یا شاه، نام فرمانروایی است که در یک گستره پادشاهی بزرگ، فرمانروایی می کند. پادشاهی گونه ای از حکومت است که در آن یک فرد به نام شاه به شیوه همیشگی فرمان می راند و معمولاً پایه خود را از فردی دیگر به ارث برده است. شاهان ممکن است در کشورهای گوناگون، سالاری رسا داشته باشند یا این که مقامشان تشریفاتی باشد.
...
[مشاهده متن کامل]

به خاندان پادشاهی ( دودمان ) یا ( سلسله ) گفته می شود، شاهی که بر چند شاه دیگر فرمان براند شاهنشاه نام دارد و به زن یک شاه شهبانو گفته می شود. پسران یک شاه، شاه پور و دختران او شاه دخت نامیده می شوند. بیشتر پسر ارشد یک شاه پس از مرگ یا برکناری او، برای ادامه پادشاهی آن دودمان برگزیده می شود. به پسر ارشدی که در هنگام زندگانی پدر خود جانشین پسین برگزیده شود ولیعهد یا جانشین گفته می شود.
کشورهایی که نظام پادشاهی بر آنان حاکم است، کشورهای پادشاهی نام دارند. آخرین پادشاه تا پیش از سقوط نظام شاهنشاهی ایران محمدرضا شاه پهلوی بود.
شاه واژه ای کهن است که در دیگر زبانهای ایرانی نیز به همین گونه گفته و نوشته می شود. این واژه در زبان پهلوی نیز شاه بوده است. این واژه زبان کهنتر پارسی باستان ( خشایث ) و اوستایی به گونه xšathra بوده است که با گذشت زمان به ریخت ساده تر شاه در زبان پارسی کنونی درآمده است.
ریشه این واژه شاید از ستاک اوستایی _xši به معنای فرمانروایی گرفته شده باشد. انگاره دیگر این است که برگرفته از واژهٔ «آشا» در ادبیات کهن ( پهلوی و پارسی باستان و در دبیره های "دین دبیره" ) به معنی راه راست ( یعنی کسی که به راه راست می رود ) باشد.
شاهنشاه ( نیز شهنشاه و شهنشه ) ، شهریار، کسری و خسرو همه از نام هایی است که در پارسی برای پادشاهان ایران به کار می رفته است. کسری معرب کلمه «خسرو»، به جور ویژه دربارهٔ کسری نوشین روان از پادشاهان ساسانی به کار رفته است. خسرو نیز دربارهٔ خسرو پرویز از پادشاهان ساسانی به کار رفته است.
واژه پادشاه نیز از فارسی پهلوی پاتخشای یا پاتخشاه آمده است که در فارسی باستان به ریخت پتی خشای ثیه یا پتی خشایَ به معنی؛ کسی که با توانایی فرمان راند، بوده است. در برهان قاطع دربارهٔ واژه پادشاه آمده است: «نامی است فارسی باستانی مرکب از پاد و شاه و پاد به معنی پاس و پاسبان و نگهبان و پائیدن و دارندگی تخت و اورنگ باشد و شاه به معنی اصل و خداوند و داماد و هر چیز که آن به سیرت و صورت از امثال و اقران بهتر و بزرگتر باشد». فریدون جنیدی درباره واژه پادشاه در کتاب حقوق جهان در ایران باستان می نویسد  : واژه پادشاه در زبان های ایران باستان «  پائیتی خْشَثْرَ  » بود که نگهبان شهر، یا نگهبان کشور باشد. واژه شاهنشاه و شاهنشاهی با اینکه در دوران اسلامی و دیگر دوره های هنگامه ( تاریخ ) ایران کاربردی فراوان داشته است، ولی جز در دوران ساسانی مفهوم درستی نداشته است. این واژه در دوران ساسانی نه چون فَرنامی عنوانی تشریفاتی و بی مایه، بلکه برای بازگو کردن سازمان ویژه ای از فرمانروایی به کار رفته که ویژه دولت ساسانی بوده است، و آن هم بدین انگیزه بوده است که اردشیر بنیان گذار آن دولت برای اینکه همه فرمانروایانی که در دوره اشکانیان هریک بر پاره ای از ایران فرمان می راندند و بیشتر آن ها هم خود را شاه می خواندند، به زیر یک فرمان درآورد و همبستگی میهن و سیاسی ایران را فراهم کند، آنهایی را که به او پیوستند یا خود بر جایی می گمارد، چون آن ها از خاندان های کهن و بزرگ آن بوم منطقه بودند و ارج و آبرویی داشتند آن ها را همچنان شاه خواند و اختیارات آن ها را سلب نکرد. بدین ترتیب شاهان ساسانی خود را شاهانشاه یا شاهنشاه می خواندند؛ و وقتی از نظام شاهنشاهی سخن می گوییم منظور چنان نظامی است که تنها در همان دوران وجود داشته است.

پادشاهپادشاهپادشاه
منابع• https://fa.wikipedia.org/wiki/پادشاه
منبع. فرهنگ عمید
پادشاه
برخی پادشاه را ضد شاه ترجمه می کنند و این بخاطر شباهت است! واژه پادشاه از واژه ای پهلوی است که پاتخشاه یا پاتخشای بوده که برای خوانش بهتر ت به د تبدیل شده پاد واژه پارسی باستانی آن پتی خشای است پادشاه
...
[مشاهده متن کامل]
نامی است فارسی باستانی مرکب از پاد و شاه و پاد به معنی پاس و پاسبان و نگهبان و پائیدن و دارندگی تخت و اورنگ باشد و شاه به معنی اصل و خداوند و داماد و هر چیز که آن به سیرت و صورت از امثال و اقران بهتر و بزرگتر باشد. پس بدین گونه پاد در پادشاه به چم ضد نیست چون در قدیم برای شاهان خود استفاده میشده

درنگ=در انگ. در به معنی مکث است. انگ به معنی حالت است. درنگ به معنی مکث کردن است. زبان پارسی از لحاظ ساختار و دستور زبان پیچیده و در عین حال ساده و شیرین است. کسی که "در" میرود، درواقع از کار و وظیفه خود
...
[مشاهده متن کامل]
در زندگی که بر عهده اوست شانه خالی می کند یا حکمی که به خاطر عمل او بوسیله قاضی صادر شده در می رود یا فرار می کند، در واقع این کار او باعث میشودبه جای رد کردن و حل و فصل کردن مسیله که سبب میشد از ان بگذرد یا ان را بگذراند، درون ان بماند و تا وقتی به ان نپردازد وضع به همین منوال می ماند و به اصطلاح زبان شیرین پارسی به ان "در" گویند. پس می گویند "در" رفت. پس معنی درنگ هم در اینجا مشخص می شود. پس پارسی شیرین است، اگر پارسی باشد. هم شیرین است و هم صاحب ساختاری با نظم و نظامی بسیار پیچیده در عین حال ساده است. ( حامد )

( تفنگ=به معنی=تف انگ. وقتی شخصی با فشار هوا اب دهان خود را به بیرون پرتاب می کندمی کند به ان تف می گویند. انگ به معنی حالت است. تفنگ=چیزی که حالت پرتاب کنندگی دارد و پرتاب می کند. ( حامد )
پادشاه به معنی ضدشاه است. در طول تاریخ افرادی بودند که همیشه در مقابل ظلم شاهان ایستادگی می کردند و در بیم مردم به پادشاه معروف شدند. پادزهر=ضدز هر. پادشاه=ضدشاه
پادشاه به معنی کسی است که با شاه مقابله می کند. همیشه اشخاصی بودند که همیشه در مقابل شاهان ایستادگی می کردند و انها معروف به پادشاه شدند. پادزهر=ضد زهر. پادشاه=ضدشاه.
خاوند
پادشاه ( پاد شاه ) پادزهر ( پاد زهر ) پادگان ( پاد گان ) پادرام ( پاد رام= پدرام ) پاداد ( پاد آد=اسم ) بهپاد ( به پاد ) پدآفند ( پد آفند )
مجید علیائی
جواب . یاوند بمعنی پادشاه
اصلاحیه در مورد فراز پایانی پدافند:
"ند" در پایان کلمه پدافند یعنی وارد شونده و آینده ( اسم فاعل ) یعنی کسی یا چیزی که داره میاد ) مثل خواننده و نوازنده ) احتمالا پسوند فاعل ساز باشد یا
پدافند یعتی ضد آفت و آسیبی که وارد میشود
پادشاه در اوستایی پَئیتیخشا paitixshā به معنی پیشوای آموزش دهنده، استاد راهنما می باشد؛ در پارسی باستان: پتیخشایثیه patixshāyaşya؛ در پارتی: پدیخشاه padixshāh؛ در مانوی: پادیخشای pAdixshāy؛ در سغدی و پهلوی: پاتخشا pātaxshā با همان معنی اوستایی می باشد.
پدآفند
فکر کنم:
آف همان آفت است
پد همان پاد ( ضد و مدافع ) است
یعنی ضد آفت
و "ند" در پایان کلمه یعنی وازد شوند آینده ( اسم فاعل )
پدافند یعتی ضد آفات و آسیبی که می آید
کیا ، کَی یا کِی
پادشاه : فرمانروا . سرور.
King
پاد به مفهوم دفاع و ضد و مقاومت است
پادشاه = مدافع بزرگ
پادگان = محل دفاع
پادزهر= ضد زهر ، مدافع در برابر زهر
و پهپاد= مدافع پرنده
پدآفند ؟
و. .
در اینجا پاد شاه درنگ دارید که خود واژه ی شاه نیز از اشه به چم ( معنا ) راستی و درستی میاید و چم ( معنا ) راستین آن می شود نگاهدارنده ی راستی
پاد یعنی برابر و مقابل مثلا پاد سخن که امروز به آن پاسخ می گویند یعنی جوابی که در برابر و در مقابل سخنی بگویند میشه پادسخن آن یا پادزهر یعنی دارویی که در برابر زهر بدهند میشه پادزهر آن پادشاه هم از آنجا
...
[مشاهده متن کامل]
که آن شخصی که شاه بوده در برابر حرف هایش تمکین بوده اند و در مقابل حرف هایش تسلیم به آن خاطر می گویند پادشاه یعنی دربرابر او تسلیم بوده اند و حرفش بُرِش داشته.

صاحب سریر. [ ح ِ س َ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) پادشاه. خداوند تخت :
گروهیش خوانند صاحب سریر
ولایت ستان بلکه آفاق گیر.
نظامی.
سریری ( ؟ ) ز گفتار صاحب سریر
بدان داستان گشت فرمان پذیر.
نظامی.
شهریار، خسرو، خسروان، شاهنشاه، ایزدنشان، امیر،
شاه
فرمانروا
🤴 شاه، پادشاه
《واژگای فارسی هستند. 》
پارسی باستان: خشایاثیا
پارسی پهلوی: شاه
پارسی نوین: شاه
دین و فلسفه و زبان و فرهنگ جهان باستان و جهان امروز به کلی بر پایه های میتراپرستی استوار است و واژه هایی که امروز به کار می بریم یادآور اندیشه های میترایی هستند. واژه شاه در زبان پارسی باستان "خشایاثیا" گفته میشد که از دو بخش خشا ( =پرتوی نور ) و یاثیا ( =ایزد میترا ) ساخته شده است و به معنی پرتویی از میترا یا نماینده خدا روی زمین است. تاجی که شاهان بر سر می گذارند نیز نشان از برگزیده شدن شاه بدست میترا ( خورشید ) است و کنگره های تاج نماد پرتوهای خورشید هستند. در نگاره های ایران باستان هم بارها دیده ایم که شاهان پروانه شاه شدن خود را به صورت حلقه ای از میترا می ستانند.
...
[مشاهده متن کامل]

.
👈نام "هوخشتره" پادشاه ماد نیز از دو بخش هو ( =خوب ) و خشتره ( =شهریار ) ساخته شده و به معنی "شهریار خوب" می باشد!
.
👈 واژه "پادشاه" نیز از دو بخش پاد ( =پاسدار ) و شاه ( =شهریار ) ساخته شده و به معنی نگهبان شهر ( کشور ) می باشد.
.
👈 پارسیان 2578 سال پیش نخستین و بزرگترین شاهنشاهی جهان را بنیانگذاری کردند، در حالی که اروپاییان 530 سال بعد امپراتوری روم را بنا نهادند. پس بهتر است بجای واژه های بیگانه امپراتور و امپراتوری واژگان پارسی شاهنشاه و شاهنشاهی را به کار ببریم. "شاهنشاه" به معنی "شاه شاهان" و "نگهدار همه سرزمین ها" می باشد؛ در حالی که اروپایی ها به آن "امپراتور" می گویند که از واژه لاتین imperare به معنی "دستور دادن" آمده است؛ چنانکه هم اکنون در زبان انگلیسی هم به جمله های امری و دستوری imperative گفته می شود. همانگونه که ایرانیان سامانه پادشاهی را به جهان شناساندند، واژه پارسی "شاه" نیز به زبان های گوناگون راه یافته است:
انگلیسی: shah ( king of Iran ) i
تورکی: şah
آذری: şah
ازبکی: shoh
قرقیزی: padışa
قزاقی: patşa
اردو: بادشاه
پشتو: بادشاه
اربی: شاه ( در چترنگ )

تاجور ، تاجدار : کنایه از پادشاه است.
تخت گیر. [ ت َ ] ( نف مرکب ) کنایه از پادشاه. پادشاه قادر و توانا. ( ناظم الاطباء ) . که تخت گیرد و پادشاهی کند. پادشاه فاتح و پیروز :
سپه راند از آنجا به تخت سریر
که تابیند آن تخت را تخت گیر.
نظامی.
...
[مشاهده متن کامل]

به آیین کیخسرو تخت گیر
که برد از جهان تخت خود بر سریر.
نظامی.
کلاه از کیومرث، آن تخت گیر
زجمشید تیغ، از فریدون سریر.
نظامی.
گرچه به شمشیر صلابت پذیر
تاج ستان آمدی و تخت گیر.
نظامی.

جم=پادشاه بزرگ
کی ، جمعش کیان
پادشاه مرده
مثل خودم
پادشاه/ پادشا: در اصل، حاکم مهم غیرچنگیزخانی، به ویژه امیربخاری؛ حاکمی که 12000 شخص در خدمت خود دارد و حق داشتن این لقب و تاجِ شاهی را داراست؛ پادشاه عارضی: حاکم اسمی پادشازاده: فرزند پادشاه
شاه، شه، سلطان، شاهنشاه، تاجور، امیر، خدیو، شهریار، ملک
کیا
پاد در فارسی هم به معنای نفی کننده است، هم به معنای نگهدارنده
بنابراین، با تجزیه کلمه پادشاه ( پاد شاه ) ، معنای آن واضح می شود ( نگهدارنده شاه، نگهدارنده پادشاهی )
خسرو
شاه در اساطیر قدیمی به معنای فرمانروایی بود که فر ایزدی داشت ( مانند کیومرث )
پاد به معنای مخالف است ( زهر و پادزهر، ماده و پادماده )
پس می توان نتیجه گرفت: پادشاه = مخالف شاه = کسی که بدون فر ایزدی، صاحب قدرت شده است.
ملک
کیا، خدیو، یاوند
شاهِّی=شاه ( صفت ) اِی
یاوند
مالیک
کسری
یکه ران
ایوند
کینگ پاور
میر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٩)

بپرس