وکیل

/vakil/

    counsel
    lawyer
    barrister
    advocate
    agent
    attorney
    deputy
    lieutenant
    proxy

فارسی به انگلیسی

وکیل بعد از این
would be deputy

وکیل تسخیری
counsel briefed by the govemment

وکیل جزا
criminal lawyer

وکیل جنایی
criminal lawyer

وکیل خرج
steward

وکیل دادگاه
counsellor, counselor

وکیل دادگستری
attorney, counsel, lawyer, solicitor, counsellor, counselor

وکیل دادگستری اجیر کردن با پیش پرداخت
retain

وکیل دادگستری زرنگ و پشت هم انداز
philadelphia lawyer

وکیل دعاوی
attorney, barrister, lawyer, queen's counsel, queens counsel

وکیل رسمی دادگستری
attorney at law

وکیل عمومی

وکیل قانونی
barrister

وکیل مجلس
member of parliament, representative

وکیل مجلسی
member of the parliament, deputy

وکیل مدافع
barrister, queen's counsel, queens counsel

وکیل مراقعه
barrister - at - law

وکیل کردن
depute, to elect for the parliament, to appoint as ones counsel, tobrief, to empower

وکیل کیفری
criminal lawyer

مترادف ها

solicitor (اسم)
مشاور، وکیل

proxy (اسم)
وکالت، نماینده، وکیل، وکالتنامه

attorney (اسم)
وکالت، وکیل مدافع، نمایندگی، وکیل

agent (اسم)
عامل، نماینده، مامور، وکیل، گماشته، پیشکار

deputy (اسم)
نماینده، وکیل، نایب، قائم مقام، جانشین

assignee (اسم)
عامل، نماینده، مامور، وکیل، گماشته

procurator (اسم)
عامل، وکیل، گماشته، نایب، ناظر هزینه

lieutenant (اسم)
وکیل، نایب، ستوان، ناوبان، رسدبان

syndic (اسم)
وکیل، رئیس، کلانتر یا شهردار، رئیس صنف

پیشنهاد کاربران

تراجم کهن قرآن :کارساز، کار ران
دادبان
دادگیر، دادجو
دادجو، دادگیر
نیابت دار. [ ب َ ] ( نف مرکب ) نایب. قائم مقام. ( ناظم الاطباء ) . که در امری بجای دیگری نیابت و اقدام کند. خلف و جانشین :
چاه داری در بن چاهش فکن
ای نیابت دار پور آبتین.
خاقانی.
وگر خواهی کزین منزل امان آن سرا یابی
...
[مشاهده متن کامل]

امانت دار یزدان را نیابت دار حسان شو.
خاقانی.
|| گماشته. وکیل. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به نایب شود.

وکیل=دادورز ( برای کارهای همراستا با دادسرا )
وکیل=نماینده وکارشناس برای کارهای دیگر
مانند کارشناسی کردن 《برای نمونه. . من کارشناس "وکیل"خودم را میفرستم برای بازدید از آن کارگاه》
۱. ( در قانون شناسی ) نمایندەی قانونی
۲. نماینده، جانشین
دادنما ( نماینده داد )
دادگو
منصورالحق
Lawyer
Attorney
( وکیل ) به معنای کسی است که امر انسانرا به نیابت از انسان تدبیر می کند.
کلمه ( وکیل ) از وکالت است که به معنای تسلط بر امری است که بازگشت آن به غیر شخص وکیل است ، ولی وکیل قائم به آن امر و مباشر در آن است ، توکیل کردن دیگری هم بهمین معنا است که او را در کاری تسلط دهد تا او بجای خودش آن کار را انجام دهد، و توکل بر خدا به معنای اعتماد بر او و اطمینان به او در امری از امور است .
...
[مشاهده متن کامل]

( ترجمه ی تفسیر المیزان )

فرستاده . . . برگزیده //
ناظر
مباشر. کارگزار. ( ناظم الاطباء ) . آنکه انجام کاری را بر عهده گیرد. وکیل :
باده چندانی که در میخانه می گوید سخن
ناز دستور است و ناظر چشم و ابرو حاجب است.
مخلص کاشی ( از آنندراج ) .
مدافع
وکیل = نماینده، کارگـُزار، جانشین، دادیار، داتیار، داتگو، پیشکار، گماشته
وکیل بلاعزل = کارگـُزار وَرجاوَند
وکیل تسخیری = دادگـُزارِ گزینشی، دادگـُزارِ رایگان
وکیل دادگستری = داتگوی ( پارسی پهلوی ) ، دادگوی، دادگـُزار
...
[مشاهده متن کامل]

وکیل در توکیل = کارگـُزارِ گـُزینا
وکیل دعاوی = دادگـُزار
وکیل عمومی = دادیار
وکیل کردن = نمایندگی دادن، نماینده بَرگـُزیدن، کارگـُزار برگـُزیدن
وکیل مجلس = نماینده ی انجمن، نماینده ی مِهِستان، نماینده ی مردم
وکیل مدافع = دادگـُزار

وَکیل
این واژه پارسی است ولی واژگان : مُوَکِل ، تَوَکُل و . . . به زبان اَرَبی برساخته شده اند .
وَکیل : وَک - ایل
وَک : هم ریشه های این واژه در پارسی :
واز ، واز ( آواز ) ، واژ ( واژه ) ، واخ ( نواختن ) ، واک ( واکه= حرف صدادار ) ، واج ( هر بخش هجا دار ) ، وا ( نوا ، بی نوا ) ،
...
[مشاهده متن کامل]

وات ( حرف ) ، واق ( واق واق سگ ، سدای عوعو ی سگ ) ،
وخ/وغ ( وَقت : با سدا و آوازی زمان را گفتن ) ، وَس ( بَس ، بسیار : با سدایی گفتن که بسیار شد و بسنده ( کافی ) است. )
در انگلیسی : voice ، votum ، وِتو
همگی به مینه ی سِدا هستند.
ایل = پسوند نام ساز : بَندیل
وکیل کسی است که از سوی کسی سُخَن میگوید ( حَرف می زند ) ویا با سُخن اش نمایندگی می کند.

واژه ایرانی وکیل به دو معنای شاهد گواه و جانشین نایب از دو ریشه جداگانه ساخته شده است. وکیل در معنای گواه که در ارمنستان به شکل վկայել vkayel به معنای شاهد گواه witness به کار میرود ساخته شده از ریشه اوستایی vīkaya ( وی=زیر کای=درک ) و سپس wikaya که در پهلوی gugāy و امروزه گواه خوانده میشود. مثال: خدا وکیل است=خدا شاهد است - خدا گواه است.
...
[مشاهده متن کامل]


وکیل در معنای جانشین نایب قائم مقام که در آلمان کهن wechsel خوانده میشده امروزه به شکل vicar در انگلستان viker در سوئد و Vikar در آلمان به کار میرود و ساخته شده از ریشه پیشاهندواروپایی weik - به معنای تغییر حالت دادن to bendکه خود از ریشه سنسکریتविष्टी viSTI به معنای عوض شدنی changing ستانده شده است.

بدینسان روشن میشود واژگان عربی وکالت توکیل موکل وکلا جعلی هستند و واژه ایرانی وکیل همریشه نیست با واژگان عربی توکل متوکل وکیل اتکال که در معنای تکیه کردن بر کسی یا پشتیبانی شدن از طرف کسی به کار میروند.

کارساز، کارگزار، مباشر، گماشته. در ضمن برای معنی وکیل، نمی توان از واژه ی کارپرداز استفاده کرد.
وکیل شخصی است که به نمایندگی از طرف دیگری عملی را انجام میدهد . وکالت یکی از انواع نمایندگی میباشد که به نمایندگی قراردادی هم شهرت دارد . البته علیرغم تعریف کلی عمل میتوان گفت که عمل وکیل صرفا حقوقی بوده و نمیتواند عمل مادی باشد .
دادگو - دادگزار - دادپرداز - دادسپار ( وکالت )
داد در وَتپار ( عبارت ) های بالا به چم قانون می باش.
گزار از کارواژه ی گزاردن به جم انجام دادن همچون نمازگزار
وکیل= با سپاس از درخواست شما برای دادن دیدگاه خودم ، در جاهایی معنی نماینده می دهد مانند مجلس شورا یا آنکه کسی به آگاهی دیگران می رساند که فلان کس وکیل و نماینده من است با او گفتگو کنید پس هرچه او بگوید من می پذیرم.
...
[مشاهده متن کامل]

در جای دیگر وکیل کسی است که در دادگستری به جای کس دیگری گفتگو می کند چون خود کس از قانون آگاهی ندارد و یا کم دارد پس باید از سوی او کسی که آگاهی زیادی از قانون در آن نکته ها دارد با رونمودن برگ ها و گفتن دلیل ها بتواند قاضی را قانع کند که آن کس درست می گوید و اگر حقی از بین رفته است بازگرداند که اینجا پیش از این پیشنهاد نماینده کارشناس را داده بودم که اگر این دو واژه را جابجا کنیم بیشتر نزدیک می شودبدین سان که بگوییم . کارشناس نماینده . و با پیشنهاد مازیار برای واژه دادگو نیز می شود هم سویی کرد ولی ژرف نمی رساند و کارگزار را نیز در این معنی نمیشود بکار گرفت ولی اگر با " کارشناس نماینده" کسانی که آگاهی بیشتری دارند چیزی کم و بیش کنند شاید بتوان معنا را رساند

بر پایه کتاب و نسک پهلوی ماتیکان هزارداتستان ک در زمان ساسانیان نوشته شده برابر وکیل در سامانه حقوقی یا داتستانی دادگو میباشد کسی ک دادگویی میکند دیگر برابرهای پارسی وکیل نماینده و کارگزار و کارساز میباشد. . .
وکیل= نماینده
وکیل = جانشین کارشناس
کارسپار
کسی که به او کاری سپرده شده است.
وکالت = کارسپاری
دادگر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٦)

بپرس