وفق

/vefq/

    conformity
    accordance
    tune

فارسی به انگلیسی

وفق دادن
accommodate, orientate, reconcile, square, adjust, acclimate, to adapt

وفق دادن با
gear

وفق دادن با خود
humor

وفق دهنده
adapter, adaptor

مترادف ها

accordance (اسم)
تطابق، توافق، سازش، موافقت، متفق بودن، وفق، متابعت، جور بودن

placation (اسم)
وفق، تسکین، اشتی

پیشنهاد کاربران

حسب
وفق یعنی طبق. منطبق
وِفقِ : طِبقِ
مثال: وفق مقررات
در اصل، به معنای �مطالبق، حَسَب، طبق، براساس و. . . � می باشد.
• برای مثال: وفق مادّهٔ ۱۶ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، زبان و ادبیات عرب، چون با ادبیات فارسی آمیخته شده و زبان قرآن، علوم و معارف اسلامی است، باید در دبیرستان ها تدریس شود.
وفق= حسَب، اساس و. . .
مطابق. تطبیق
به عنوان مثال در حقوق نوشته میشود
وفق ماده فلان
عادت کردن، خو گرفتن

بپرس