وفات کردن


    die
    decease
    to die

مترادف ها

pass (فعل)
قبول کردن، قبول شدن، تصویب کردن، رخ دادن، گذراندن، اجتناب کردن، رد کردن، سپری شدن، گذشتن، رد شدن، سرامدن، عبور کردن، تمام شدن، سبقت گرفتن از، مرور کردن، عقب گذاشتن، پاس دادن، تصویب شدن، رایج شدن، وفات کردن

پیشنهاد کاربران

depart this life
go on to a better land
کرانه شدن . [ ک َ ن َ / ن ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) مردن . ( یادداشت مؤلف ) : و احمد بگفت خوارزمشاه را که بی تو چه کردم هرچند به تن خویش مشغول بود و آن شب کرانه خواست شد. گفت احمد من رفتم نباید که فرزندانم را از این بد آید. ( تاریخ بیهقی ) . زندگانی شما به فرمان اوست و چون کرانه شوید بازگشت بدوست و حشر و قیامت خواهد بود و سؤال و جواب و ثواب و عقاب . ( تاریخ بیهقی ) . یازده روز بخسبید و پس کرانه شد. ( تاریخ بیهقی ) .
...
[مشاهده متن کامل]

- به آن جهان کرانه شدن ؛ مردن . ( یادداشت مؤلف ) . به سرای باقی پیوستن : و او [ ابوالعباس ] سه سال خلافت کرد و به آن جهان کرانه شد. ( کتاب النقض ) .

pass on to the Great Beyond
- نوبت کسی به سر آمدن ؛ کنایه از درگذشتن و سپری شدن :
به تو داد یک روز نوبت پدر
سزد گر تو را نوبت آید به سر.
فردوسی.

بپرس