وصف

/vasf/

    description
    quality
    attribute
    account

فارسی به انگلیسی

وصف ناپذیر
indescribable, inexpressible, nondescript, unspeakable

وصف نکردنی
ineffable, unspeakable, untold

وصف کردن
portray, qualify, characterize, to describe, to praise

وصف کردن سیرت کسی
characterize

وصف کردن منش کسی
characterize

وصف کردن ویژگی های کسی
characterize

مترادف ها

description (اسم)
شرح، تشریح، وصف، تعریف، تصویر، توصیف، اتصاف

appositive (اسم)
عطف بیان، وصف

picture (اسم)
وصف، صورت، رسم، سینما، تصور، تصویر، عکس، تمثال، منظره، نگار

پیشنهاد کاربران

یعنی ستایش
دوستان خردمند و بزگوار من، من خودم در نوشتارهای پارسی بسیار گشتم که ببینم به جای ( صفت، وصف، حالت ) در زبان پارسی چه گفته اند.
واژه ی زاب یا فروزه را ندیدم: ) نمی دانم از کجا است.
لیک در کشف المحجوب که یک نوشتار پارسی است بسیار دیدم که واژه ی نشان را به جای ( صفت، وصف، حالت ) بکارمی برد.
...
[مشاهده متن کامل]

چنان که: خدا از نشان ( وصف، صفت، حالت ) آفریدگان به دور است.
یا: نشان آفریده را به خود گرفت.
در شاهنامه نیز نمونه های پرشماری را دیدم که نشان به جای ( وصف، صفت، حالت ) بکاررفته است چنان که: نشان او در جهان پراگنده شد: یعنی وصف و آوازه ی او در جهان پراکنده شد.
در دانشنامه ی علایی هم دیدم که نشان دادن را به جای ( توصیف ) کردن بکاربرده است.
من هنوز کمی دودلی دارم، پیشنهادهای دیگران را هم می خوانم، اگر کسی پیشنهاد بهتر دارد بگوید.
پارسی را پاس بداریم. . .

۱. روشنگری، بازنمود
۲. ستودن
نشان گویی
جهان را چگونه وصف می کنید؟
جهان را چگونه نشان می گویید؟
نشان گفتن یعنی گفتن نشان یا نشانه های یک چیز برای پی بردن و شناختن آن.
وصف : توضیح تعریف
ناله ی موزون و بوی خوش ترکیب وصفی هست
وصف : تعریف
پدید کردن نشان ؛ وصف. توصیف.
کلاماتی که در آن ها وصف باشد مثل
وصف شناس. وصف گفتن. وصف مکر هاشان. وصف آمدن. وصف ترشیح
وَصفیدن.
چیزی را وصف حال یافتن
وصف : تشریح . تعریف کردن از چیزی
***
مثال : که هر سه وصف زمانه ست هست و باشد و بود.

در پارسی " زابش " از بن زابیدن به چم وصف کردن.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس