یعنی ستایش
دوستان خردمند و بزگوار من، من خودم در نوشتارهای پارسی بسیار گشتم که ببینم به جای ( صفت، وصف، حالت ) در زبان پارسی چه گفته اند.
واژه ی زاب یا فروزه را ندیدم: ) نمی دانم از کجا است.
لیک در کشف المحجوب که یک نوشتار پارسی است بسیار دیدم که واژه ی نشان را به جای ( صفت، وصف، حالت ) بکارمی برد.
... [مشاهده متن کامل]
چنان که: خدا از نشان ( وصف، صفت، حالت ) آفریدگان به دور است.
یا: نشان آفریده را به خود گرفت.
در شاهنامه نیز نمونه های پرشماری را دیدم که نشان به جای ( وصف، صفت، حالت ) بکاررفته است چنان که: نشان او در جهان پراگنده شد: یعنی وصف و آوازه ی او در جهان پراکنده شد.
در دانشنامه ی علایی هم دیدم که نشان دادن را به جای ( توصیف ) کردن بکاربرده است.
من هنوز کمی دودلی دارم، پیشنهادهای دیگران را هم می خوانم، اگر کسی پیشنهاد بهتر دارد بگوید.
پارسی را پاس بداریم. . .
۱. روشنگری، بازنمود
۲. ستودن
نشان گویی
جهان را چگونه وصف می کنید؟
جهان را چگونه نشان می گویید؟
نشان گفتن یعنی گفتن نشان یا نشانه های یک چیز برای پی بردن و شناختن آن.
وصف : توضیح تعریف
ناله ی موزون و بوی خوش ترکیب وصفی هست
وصف : تعریف
پدید کردن نشان ؛ وصف. توصیف.
کلاماتی که در آن ها وصف باشد مثل
وصف شناس. وصف گفتن. وصف مکر هاشان. وصف آمدن. وصف ترشیح
وَصفیدن.
چیزی را وصف حال یافتن
وصف : تشریح . تعریف کردن از چیزی
***
مثال : که هر سه وصف زمانه ست هست و باشد و بود.
در پارسی " زابش " از بن زابیدن به چم وصف کردن.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)