وصال

/vesAl/

    union
    fruition
    patcher
    tinker
    consummation

مترادف ها

tinker (اسم)
وصال، بند زن، وصله کاری

joiner (اسم)
وصال

پیشنهاد کاربران

صف جمعه در جمع نفاق مصفا نمیشود
دل ما به تغابن و طلاق هویدا نمیشود
غم تحریم بـر ملک و قـلم معلوم است
حقـا که معـراج بی وفاق مهیا نمیشود
وصال
وصال به زبان سنگسری
جین جهون دِ بِدی jin jehon de bedy
بِهم برسیین behem beresyin
بِهم نّزدیک بِویین behem nezdic bevyin
دلم تنگه به وصال تو لب خندم
در هجر تو شب و روز در بندم
چون بلبل بر وصال سور گل شوقمندم
...
[مشاهده متن کامل]

چو پروانه به وصال شمع بر یار آرزومندم
در بهار جلوه سوسن سنبل نرگس خرسندم
ز لب شکر فام نغمه بلبل وصال یار پیوندم
کرشمه نگاه یار دل در وصلش شکوهمندی
دل در حسرت وصالش روز و شب دردمندم
پارسی ز لطف کرم محبت یار شرمندم
من در وصلش پریشان و مضطرب درماندم

اتصال ، نزدیکی دو چیز بهم
ددغه نام معنا څه ده
متضاد دیگر آن هجران
وصال دخترانه هم هست
وصال : vesāl وِصال : وصال اسم پسرانه است . وصال ( عربی ) 1 - رسیدن به فرد مطلوب و هم آغوش شدن با او؛ 2 - رسیدن به چیزی و به دست آوردن آن؛ 3 - ( در تصوف ) پیوند با خداوند و رسیدن به مرتبه ی فناء فی الله.
...
[مشاهده متن کامل]
4 - ( اَعلام ) وصال شیرازی: ( = محمّد شفیع ) [1197 - 1262 قمری] شاعر، موسیقیدان و خوشنویس ایرانی، از مردم شیراز، دیوان شعرش چاپ شده است. او بخشی از منظومه ی نیمه تمام شیرین و فرهاد وحشی بافقی را سرود

تک تک این واژه ها در سنسکریت ، اوستایی، پارسی پهلوی و باستان و دیگر زبان های ایرانی آریایی باید ریشه یابی شوند، شاید ارب ریشه ی فرزی از وصال که همان وصل است را گرفته و از آن اتصال و متصل را جعل کرده باشد.
در پارسی " رسش " از بن رسیدن .
همرسش = بهم رسیدن

بپرس