وسط. [ وَ ] ( ع مص ) در میان شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) . نشستن در میان قوم و در میان شدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) : وسطهم وسطاً و سطةً، بروزن عدة؛ نشست میان ایشان و در میان شد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . || ( اِ، ق ) در میان و میان هر چیز. ( غیاث اللغات ) . بین و میان. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . ظرف است به معنی وسط. ( منتهی الارب ) . ظرف مبهم است به معنی در میان. ( غیاث اللغات ) : جلست وسط القوم ؛ نشستم در میان آن قوم. ( ناظم الاطباء ) .  
 ...  [مشاهده متن کامل]  
وسط. [ وَ س َ ] ( ع ص ، اِ ) چیزی که میانه باشد، یعنی متوسط بود در طول و قصر و فربهی و لاغری و دیگر کیفیات. ( غیاث اللغات ) ( منتهی الارب ) . معتدل. ( اقرب الموارد ) : شی ٔوسط؛ چیزی میانه ، نه زشت نه نیکو. ( منتهی الارب ) . میانه. ( مهذب الاسماء ) ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل ) . هر چیزی که نه خوب باشد نه بد نه زیاد باشد نه کم نه کوتاه نه دراز نه لاغر نه فربه. ( ناظم الاطباء ) . 
 - وسطالشی ؛ مابین دو طرف آن چیز، اسم است. ( منتهی الارب ) . 
|| راست و اعدل از هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . قال اﷲ تعالی : و جعلناکم امة وسطاً ( قرآن 143/2 ) ؛ ای عدلاً خیاراً. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) . || اسم چیزی است که دروسط واقع شود، مثل انگشت وسطی. ( غیاث اللغات ) . || پسندیده و برگزیده. ( مهذب الاسماء ) . ج ، اوساط. ( مهذب الاسماء ) . پسندیده. ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی ) . 
 - وسطالسماء ؛ یکی از اوتاد اربعه منجمین. ( مفاتیح العلوم خوارزمی ) . 
|| مرکز و میان حقیقی چیزی. ( ناظم الاطباء ) . میانه که عبارت است از میان حقیقی و مرکز. ( غیاث اللغات ) . || ( اصطلاح منطق ) نزد منطقیین همان حد اوسط است که آن را واسطه در تصدیق نیز خوانند. ( کشاف اصطلاحات الفنون ) . همان سخنی که مقترن است با �زیرا که �، مثلاً هرگاه بگوئیم جهان حادث است ، زیرا که جهان متغیر است پس جمله �زیرا که جهان متغیر است � وسط نامیده میشود. ( تعریفات سید جرجانی ) . || ( اصطلاح ریاضی ) عدد دوم از اعداد سه گانه متناسب را وسط خوانند و سومی از اعداد چهارگانه متناسب را وسطین. قاضی رومی در شرح ملخص گوید: وسط در عدد آن است که نسبت یکی از دو طرف عدد مانند نسبت آن است به طرف دیگر آن و واسطه عددی آن است که نصف مجموع دو طرف متقابل آن باشد مانند چهار، چهار وسط است میان سه و پنج و نصف مجموع سه و پنج است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) . || ( اصطلاح هیأت ) اهل هیأت وسط را بر چند معنی اطلاق کنند. یکی بر قوس مخصوص و دیگر بر حرکت آن قوس و بر هر حرکت ملایم و معتدل. عبدالعلی بیرجندی در شرح تذکره به این معانی تصریح کرده است. و برای شرح و بسط این معانی رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. 
منبع. لغت نامه دهخدا
لری بختیاری
مِنجِقا، جِرنگَس، جِنگ:وسط
میانجا. مرکز . مین. مین مینی. مینی مینجایی. هممینجایی. مینجایی مینجایی:وسط. به لری.
وسط: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
میان، فخن faxan ( دری ) 
آنتر āntar ( سنسکریت: āntara ) 
خیراپ ( کردی: xerāp ) 
مینجا minjā ( لری )
میانوَر / میانجی = واسط ( انکه و انچه که با وسط چیزی یا کسی در کار است ؛ همانند سرویس گران که میان دو چیز کاری را از جایی/چیزی به جایی/چیز دیگر تحویل میدهد
برمیان = فاصله و حد دو چیز
درمیان= حد میانه دو چیز = انچه میان دو چیز باشد = اشتراک 
 ...  [مشاهده متن کامل]  
سرمیان = وسط/مرکز ( مرکز شهر = سرمیان شهر ) 
متوسط = میانگین
بیکَش = بیدون کمک و واسط ( در زبان مازندرانی کَش را پهلو و کناره میگویند و پهلوی کسی را گرفتن نشان از کمک و واسطه گری دارد => بیکَش بدون پهلو و گوشه و کناره => بیکش میشود بدون واسطه ( به هندوکش مراجعه شود = کنار های هند ( کوههای کناری هند ؛ واژه کشیدن فارسی نیز از اینجا آمده
کشیدن یا drawing یعنی برابری و سپس نقاشی ک طرح نمونه و برابر با چیزی زدن از آنجا امد یعنی کشیدن ( کاری که در عمل کش و قوس ایجاد میشود کشیدگی و برابری بین دو نقطه است که خاصیت کشسانی را ایجاد میکند ؛ از همینرو به تساوی در لاتین draw یا کشیدن یا همان نقاشی گفته شد و در زبان هندو اروپایی کشیدن و کَش به چمار کشسانی / برابری بین دو چیز / پهلو ( منظور کشیده شده از چیزی می باشد ؛ چراکه پهلو هر چیزی کشیده تر از جاهای دیگر می باشد ( کشتی پهلو گرفت = کشتی کناره گرفت ) 
بیگوش = بی گوش = بدون گوشه و واسط
کُنج = بخش کناری و گوشه از هر چیزی که اثر موثر و غیر موثر در هر زمینه ای داشته باشد را کنج گویند ( همچون ستون که موثر است و کنج که غیر ستون و غیر موثر ) => کنجه کاری را در اختیار داشتن = گوشه ای از کار را بر عهده داشتن که نشان از داشتن یک واسط و فرد غیر موثر در کار می باشد پس بیکنج میشود بدون واسط و مستقیم ( هر چیز بدون کنجی مستقیم و صاف است => بیکنج = بدون واسطه و مستقیم ؛ بدون فصل و گوش 
فصل دوم = کنج دوم
فاصله = برمیان / برکُنج ( چون فصل از دوری و جدایی می آید و کنج هم از دوری و جدایی پس برکنج / برمیان میشود فاصله ) 
فواصل/فصول = کنجار / کنجود
فاصله بین دو خط را حساب کنید = برمیان/ برکنج بین دو خط را حساب کنید. 
زاویه = برکُنج/برگوش ( اندازه هر کنج و گوشه ) 
از این زوایه ( برگوش/برکنج ) بش نگاه نگرده بودم
میانگاه. ( اِ مرکب ) درون. میان : پس میانگاه آن گوشت شکافته شود و جای ناف پدید آید. ( ذخیره خوارزمشاهی ) . بر سر آن دکه سایه ها ساخته و در میان گاه آن گنبدی عظیم برآورده. ( فارسنامه ابن بلخی ص 138 ) . || قلب. قلب لشکر. مرکز لشکر. قلب سپاه. ( یادداشت لغت نامه ) : 
 ...  [مشاهده متن کامل]  
میانگاه لشکرْش را همچنین
سپاهی بیاراست خوب و گزین. 
دقیقی.
واژه	وسط
معادل ابجد	75
تعداد حروف	3
تلفظ	vasat
نقش دستوری	صفت
ترکیب	 ( اسم ) [عربی، جمع: اَوْساط]
مختصات	 ( وَ سَ ) [ ع . ] ( اِ. ) 
آواشناسی	vasat
الگوی تکیه	WS
شمارگان هجا	2
منبع	واژگان مترادف و متضاد
در پارسی واژه جایگزین وسط در پارسی میان یا میانه است.
میانه
میانه رو
درمیان
بینابین
ضمن
توی
وسط :کلمه وسط در لغت هم به معنی حد متوسط در میان دو چیز آمده ، و هم به معنی جالب و زیبا و عالی و شریف ، و این هر دو ظاهرا به یک حقیقت باز می گردد زیرا معمولا شرافت و زیبائی در آن است که چیزی از افراط و تفریط دور باشد و در حد اعتدال قرار گیرد . ( تفسیر نمونه ج : 1 ص : 487 )
بین، حاق، مابین، میان، میانه، مرکز، قلب، بحبوحه
میان ، بین
مابین
Middle
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)