وسط

/vasat/

    core
    centre
    intermediate
    mid
    mid-
    middle
    midpoint
    midst
    midway
    average
    middling
    situated in the middle
    middle (part)
    interior

فارسی به انگلیسی

وسط روز
noonday

وسط زمستان
midwinter

وسط زمین بازی
midfield

وسط عرشه
amidships

وسط مجله
centerfold

وسط هر چیز پر تلاطم و فعالیت
vortex

وسط هفته
midweek

مترادف ها

navel (اسم)
وسط، ناف، سره میان

howe (اسم)
وسط، فرو رفتگی

middling (اسم)
وسط، جمله مشترک، اجناس مختلف از درجه متوسط

middling (صفت)
وسط، متوسط

second-class (صفت)
وسط، درجه دوم، دومین درجه

midmost (صفت)
وسط، بسیار صمیمی، واقع در عین وسط

second-rate (صفت)
وسط، درجه دو

middle (صفت)
وسط، متوسط، میانی، میانه، بطرف وسط، وسطی

mediocre (صفت)
وسط، متوسط، حد وسط، میانحال

amid (حرف اضافه)
در میان، وسط

amidst (حرف اضافه)
در میان، وسط

پیشنهاد کاربران

وسط: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
میان، فخن faxan ( دری )
آنتر āntar ( سنسکریت: āntara )
خیراپ ( کردی: xerāp )
مینجا minjā ( لری )
میانوَر / میانجی = واسط ( انکه و انچه که با وسط چیزی یا کسی در کار است ؛ همانند سرویس گران که میان دو چیز کاری را از جایی/چیزی به جایی/چیز دیگر تحویل میدهد
برمیان = فاصله و حد دو چیز
درمیان= حد میانه دو چیز = انچه میان دو چیز باشد = اشتراک
...
[مشاهده متن کامل]

سرمیان = وسط/مرکز ( مرکز شهر = سرمیان شهر )
متوسط = میانگین
بیکَش = بیدون کمک و واسط ( در زبان مازندرانی کَش را پهلو و کناره میگویند و پهلوی کسی را گرفتن نشان از کمک و واسطه گری دارد => بیکَش بدون پهلو و گوشه و کناره => بیکش میشود بدون واسطه ( به هندوکش مراجعه شود = کنار های هند ( کوههای کناری هند ؛ واژه کشیدن فارسی نیز از اینجا آمده
کشیدن یا drawing یعنی برابری و سپس نقاشی ک طرح نمونه و برابر با چیزی زدن از آنجا امد یعنی کشیدن ( کاری که در عمل کش و قوس ایجاد میشود کشیدگی و برابری بین دو نقطه است که خاصیت کشسانی را ایجاد میکند ؛ از همینرو به تساوی در لاتین draw یا کشیدن یا همان نقاشی گفته شد و در زبان هندو اروپایی کشیدن و کَش به چمار کشسانی / برابری بین دو چیز / پهلو ( منظور کشیده شده از چیزی می باشد ؛ چراکه پهلو هر چیزی کشیده تر از جاهای دیگر می باشد ( کشتی پهلو گرفت = کشتی کناره گرفت )
بیگوش = بی گوش = بدون گوشه و واسط
کُنج = بخش کناری و گوشه از هر چیزی که اثر موثر و غیر موثر در هر زمینه ای داشته باشد را کنج گویند ( همچون ستون که موثر است و کنج که غیر ستون و غیر موثر ) => کنجه کاری را در اختیار داشتن = گوشه ای از کار را بر عهده داشتن که نشان از داشتن یک واسط و فرد غیر موثر در کار می باشد پس بیکنج میشود بدون واسط و مستقیم ( هر چیز بدون کنجی مستقیم و صاف است => بیکنج = بدون واسطه و مستقیم ؛ بدون فصل و گوش
فصل دوم = کنج دوم
فاصله = برمیان / برکُنج ( چون فصل از دوری و جدایی می آید و کنج هم از دوری و جدایی پس برکنج / برمیان میشود فاصله )
فواصل/فصول = کنجار / کنجود
فاصله بین دو خط را حساب کنید = برمیان/ برکنج بین دو خط را حساب کنید.
زاویه = برکُنج/برگوش ( اندازه هر کنج و گوشه )
از این زوایه ( برگوش/برکنج ) بش نگاه نگرده بودم

میانگاه. ( اِ مرکب ) درون. میان : پس میانگاه آن گوشت شکافته شود و جای ناف پدید آید. ( ذخیره خوارزمشاهی ) . بر سر آن دکه سایه ها ساخته و در میان گاه آن گنبدی عظیم برآورده. ( فارسنامه ابن بلخی ص 138 ) . || قلب. قلب لشکر. مرکز لشکر. قلب سپاه. ( یادداشت لغت نامه ) :
...
[مشاهده متن کامل]

میانگاه لشکرْش را همچنین
سپاهی بیاراست خوب و گزین.
دقیقی.

واژه وسط
معادل ابجد 75
تعداد حروف 3
تلفظ vasat
نقش دستوری صفت
ترکیب ( اسم ) [عربی، جمع: اَوْساط]
مختصات ( وَ سَ ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی vasat
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع واژگان مترادف و متضاد
در پارسی واژه جایگزین وسط در پارسی میان یا میانه است.
میانه
میانه رو
درمیان
بینابین
ضمن
توی
وسط :کلمه وسط در لغت هم به معنی حد متوسط در میان دو چیز آمده ، و هم به معنی جالب و زیبا و عالی و شریف ، و این هر دو ظاهرا به یک حقیقت باز می گردد زیرا معمولا شرافت و زیبائی در آن است که چیزی از افراط و تفریط دور باشد و در حد اعتدال قرار گیرد . ( تفسیر نمونه ج : 1 ص : 487 )
بین، حاق، مابین، میان، میانه، مرکز، قلب، بحبوحه
میان ، بین
مابین
Middle
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس