وسایل

/vasAyel/

    equipment
    facility
    fitment
    fittings
    furniture
    outfit
    paraphernalia
    plant
    thing

فارسی به انگلیسی

وسایل اسایش
creature comfort

وسایل اضافی
attachment

وسایل اغفال
gimmickry

وسایل تختخواب
bedclothes

وسایل ترابری
communications

وسایل تقلب
gimmickry

وسایل رفاهی
utility

وسایل سفید
white goods

وسایل شخصی
personal effects

وسایل صحنه به جز جامه و پساویز
property

وسایل صحنهارایی در تئاتر و اپرا
scenery

وسایل و تسهیلات اصطبل
stabling

وسایل کوچک و مفید زندگی
notions

مترادف ها

utensil (اسم)
ظرف، اسباب، مخلفات، ظروف، وسایل

furniture (اسم)
سامان، اسباب، مبل، وسایل، اثاثه، اثای خانه، پایه مبل و صندلی

پیشنهاد کاربران

جُل و پَلاس
لهجه و گویش تهرانی
وسائل، بساط مختصر زندگی: جل و پلاست را جمع کن!
ساز و برگ
سور و سات
Things in English
جمع وسیله، چند وسیله
اسباب، لوازم، ابزار
لوازم

بپرس