وساطت کردن


    intercede
    interpose
    mediate
    to mediate
    to act as an intermediary

مترادف ها

intercede (فعل)
شفاعت کردن، پادر میانی کردن، میانجی گری کردن، میانجی شدن، میانه گیری کردن، وساطت کردن

mediate (فعل)
میانجی گری کردن، وساطت کردن، پا بمیان گذاردن، در میان واقع شدن

پیشنهاد کاربران

پایمردی کردن،
میانجیگری کردن،
میانگیری کردن،
میانه گیری کردن،
میانگی کردن،
شفاعت کردن،
پادرمیانی کردن.
پیشنهادِ واژه : " اَندرمیانه ( به ریختِ پارسی ) / اَندرمیانَگ، اَندرمیانَک ( به ریختِ پهلوی ) به چمِ " واسطه"
آن کس یا آن چیزی که واسطه است = اَندرمیانه/اَندرمیانَگ
رویهم رفته برایِ واژگانی همچون " وساطت کردن، واسطه و. . . " بهتر است از پیشوندِ " اَندر" یا پیشوندِ " میان" بهره ببریم. پیشوندِ " اَندر" پیشوندِ توانمندتری است؛ چراکه آن افزون بر " میان" ، پیشوندهایِ " به میان، درمیان" را هم پوشش می دهد.
...
[مشاهده متن کامل]

نمونه:
وساطت کردن = اَندر کارواژه ( =فعل )

میانگی کردن ؛ وساطت. میانجی گری. میانجی شدن. توسط. ( یادداشت مؤلف ) : در میان زن و شوهر میانگی نکنید. ( از امثال و حکم ) .
گیس گرو گذاشتن
وساطت زنانه ( گویش تهرانی )
شفیع قرار دادن
شفیع بردن

بپرس