ورزیدن


    exercise
    practice
    work
    to train
    curry

فارسی به انگلیسی

ورزیدن خمیر
knead

ورزیدن گل
knead

ورزیدن کاه گل
knead

مترادف ها

train (فعل)
تربیت کردن، فرهیختن، تعلیم دادن، ورزیدن

knead (فعل)
امیختن، مخلوط کردن، خمیر درست کردن، سرشتن، مالیدن، خمیر کردن، ورزیدن

پیشنهاد کاربران

انجام دادن

ورزیدن
واژه ورزیدن
معادل ابجد 277
تعداد حروف 6
تلفظ varzidan
ترکیب ( مصدر لازم ) [پهلوی: varzītan] ‹برزیدن›
مختصات ( وَ دَ ) ( مص ل . )
منبع فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
مبادرت کردن انجام دادن
ورزیدن: در پهلوی با ریخت ورزیتن warzītan بکار می رفته است .
( ( برنجید پس هر کسی نان خویش
بورزید و بشناخت سامان خویش. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 251. )

بپرس