وداع

/vedA~/

    adieu
    leave-taking
    parting
    valediction
    farewell

فارسی به انگلیسی

وداع فرانسوی
french leave

وداع کردن
to bid farewell

مترادف ها

goodbye (اسم)
بدرود، وداع، خداحافظی

farewell (اسم)
بدرود، وداع، خداحافظی، تودیع

leave-taking (اسم)
بدرود، وداع، بدرودگویی، کسب اجازه مرخصی

swan song (اسم)
وداع، صدای قو، بانگ خداحافظی، واپسین عمل یا اثر یا گفتار

valediction (اسم)
وداع، بدورد، خطابه تودیعی

پیشنهاد کاربران

وداع. [ وَ ] ( ع مص ) بدرود کردن. ( غیاث اللغات از مدار و بهار عجم و کشف و صراح و مزیل ) . بدرود نمودن. ( آنندراج ) . خدانگهداری کردن. خداحافظی کردن. ( یادداشت مؤلف ) . || ( اِمص ) اسم مصدر است تودیع را و آن تفأل است به تن آسانی و راحت که لاحق حال او باشد وقت بازآمدن از سفر. ( منتهی الارب ) . || ( اِ ) بدرود. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . پدرود. ( ناظم الاطباء ) . خیرباد که وقت رفتن یکدیگر گویند. ( آنندراج از کنز اللغات ) . نیایشی که در هنگام مسافرت و مفارقت از یکدیگر بر زبان می آورند. ( ناظم الاطباء ) . خداحافظی. ( یادداشت مؤلف ) .
...
[مشاهده متن کامل]

وداع. [ وِ ] ( ع اِمص ) وداع به کسر واو خواندن نوعی از تفریس [ تصرف فارسیان ] باشد. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) :
واپسین دیدارش از من رفت جانم بر اثر
گر برفتی در وداعش من ز جان خشنودمی.
خاقانی.
آن تازه گل ما را هنگام وداع آمد
زآن پیش که بگذارد گلزار نگهدارش.
خاقانی.
در وداع شب همانا خون گریست
روی خون آلوداز آن بنمود صبح.
خاقانی.
سرها وداع تن کرده و جانها به قاب قالب طالب مفارقت شده. ( ترجمه تاریخ یمینی ) .
- الوداع ؛ خدا نگهدار. ( ناظم الاطباء ) . خداحافظ :
الوداع ای زمان طاعت و خیر
محفل خیر و مجلس قرآن.
سعدی.
- وداع کردن ؛ بدرود کردن. خداحافظی نمودن. ( ناظم الاطباء ) :
رفیق طرب را وداعی کن ارنه
ز داعی غم مرحبایی نیابی.
خاقانی.
سیب گویی وداع یاران کرد
روی از آن نیمه سرخ و نیمی زرد.
سعدی.
گشاده روی کنی همچو گل وداع مرا
شکسته دل نکنی پیش عندلیبانم.
صائب.
- وداع گاه ؛ جای بدرود کردن و خداحافظی نمودن :
گرد وداع گاه تو ای دوست روز و شب
یعقوب وار مانده خروشان و سوگوار.
عمعق بخاری.
- وداع گفتن و الوداع گفتن ؛ خداحافظی کردن. خیرباد گفتن به هنگام مسافرت. پدرود گفتن. ( ناظم الاطباء ) :
مرا به گور سپاری مگو وداع وداع
که گور پرده جمعیت جنان باشد.
مولوی ( کلیات شمس چ فروزانفر ص 209 ) .
رجوع به وَداع شود.
|| متارکه. مسالمت. ( اقرب الموارد ) .
منبع. لغت نامه دهخدا

بدرودمان، درودمان، بدرودگویی
در جواب آقا/خانم وهسودان مرزبان
اینکه ظاهر یه باب عربی رو داره دلیل نمیشه ریشه عربی داشته باشه بلکه مثل مسجد که آشکارا روی مزگد اوستایی ( محل پرستش اهورا مزدا ) برداشته شده به دلیل شباهت به باب و ریشه ای در عربی به اون شکل رواج پیدا کرده باشه
این همه چرت و پرت چیست که میگویید بویژه علی باقری این همه نمیدانید که مراد و مرید یک وازه صرف شده در عربی هست از راد یرید و مراد، ما راد = انچه خواستنی است - و مرید مفعولی ان است وداع نیز از دع = گذاشتن
...
[مشاهده متن کامل]
امده و وداع ، اداع = گذاشت بوده . یعنی جون خودتان دوتا مقاله زبان شناسی از دانستن و زانستن خواندید زبان شناس شدید

کشته شدن پسر خورشیدخانوم . TM
این وداع خیلی خوبه با ریشه عربی
مراد کی میگه فارسیه اونم عربیه
واژه ی فرانسوی مرسی که امروزه ایرانی ها با افتخار به کار می برند شکل تغییر یافته ی مراد است و در معنی " به مراد و آرزوی خودت برسی " چون مراد تغییر یافته ی واژه کهن ایرانی miras می باشد که به معنای خواسته ، کام ، و آرزوست . شکل درست و کهن مراد را در گیلکی məriz در کوردی miraz در تالشی myrod در یغنوبی murod امروزه می توان دید . به مرور زمان در این واژه " ز" به "د" تغییر کرد و به شکل مراد در آمد . بدل شدن د به ز را در واژگان زست=دست و زانستن=دانستن می توان دید .
...
[مشاهده متن کامل]


واژه وداع ( وه - ود=به - بهترین ) به معنای سفر به خیر و خدانگهدار farewell که در عربی به شکل wadā* ثبت شده از واژه ایرانی veh←wdh به معنای به - بهترین ( آرزوها برای شما ) ساخته شده است.
*پیرس: FRAHANG I PAHLAVIK - Henrik Samuel Nyberg edited by Bo Utas

بدرود
خداحافظی